next page

fehrest page

back page

63- على بن محمد صميرى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى نام مى برد(351).
64- على بن محمد بن الياس :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(352).
65- عمربن ابى مسلم :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(353).
66- عمروبن سويد مدائنى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - برمى شمارد(354).
(ف )
67- فضل بن حارث :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(355). كشى به سند خود از فضل نقل مى كند كه گفت :
هنگام تشييع پيكر مقدس امام هادى - عليه السلام - در سامرا بودم . امام حسن عسكرى - عليه السلام - را مشاهده كرديم كه در سوگ پدر گريبان چاك داده ، رنگ رخ باخته ، خسته ، گرفته ، غمين و پياده در حركت است . از جلالت شاءن ايشان باخبر بودم و از اين حالت و غلبه خستگى برايشان در شگفت ماندم ، همان شب حضرت را در خواب ديدم كه به من فرمود:
((آنچه از رنج و اندوه امروز مشاهده كردى آزمايشى است بر بندگان كه خداوند بدان هر كه را بخواهد مى آزمايد، اين عبرتى است براى اصحاب بصيرت ، بر آزمايش شونده ملامتى نيست و ما مانند مردم نيستيم كه چون آنان دچار خستگى شويم . از خداوند ثبات و تفكر در خلق خدايى را خواستاريم كه آن را از ما مى خواهند و بدان كه سخن ما در خواب مانند سخن ما در بيدارى است ))(356).
68- فضل بن شاذان :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(357). او يكى از پركارترين و چيره دست ترين علماى روزگار خود بود و در زمينه هاى مختلف علمى از خود آثارى بجا گذاشت 180 كتاب تاءليف كرد(358) كه پاره اى از آنها مورد توجه امام بزرگوار حسن عسكرى - عليه السلام - قرار گرفت . حضرت هنگام ملاحظه يكى از كتب او چنين آن را تاءليف فرمود: ((اين كتاب صحيح و شايسته عمل كردن است ))(359).
هنگام تورق يكى ديگر از تاءليفات او فرمودند: ((بر اهل خراسان رشك مى برم كه فضل بن شاذان در ميان آنان است و چنين بزرگى دارند))(360).
امام حسن عسكرى - عليه السلام - در بزرگداشت و تجليل فضل ، كوتاهى نمى كرد و سه بار برايش طلب رحمت كردند(361).
كشى برخى اخبار در قدح و ذم او نقل مى كند كه جعلى است و دشمنان و حسودان درباره اش ساخته اند تا از شاءن اين بزرگوار كه در ساختن بناى عقيدتى خاندان عصمت و طهارت انباز بود بكاهند. خدايش ‍ پاداش نيك دهد و او را با اهل بيت محشور كند.
(ق )
69- قاسم بن هشام لؤ لؤ ى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى نام مى برد و مى افزايد كه او از ابوايوب نقل حديث مى كرد(362). نجاشى مى گويد: او كتابى به نام ((النوادر)) نوشت (363).
(م )
70- محمد بن ابراهيم :
ابن مهزيار. شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - برمى شمارد(364).
محمد بن يعقوب به سند خود از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مى كند كه گفت : پس از وفات امام حسن عسكرى - عليه السلام - دچار شك شدم و نزد پدرم اموال هنگفتى جمع شده بود. آنها را با خود برداشته سوار كشتى شد، من نيز براى بدرقه او خارج شدم . ناگهان پدرم دچار تشنجى سخت شد و گفت : پسرم ! مرا باز گردان كه اين مرگ است . و افزود: در اين اموال از خدا بترس . پس وصيت كرد و درگذشت . با خود گفتم : پدرم به كارى نادرست وصيت نمى كند. اين مال را برداشته به عراق مى برم و كنار شط، خانه اى اجاره مى كنم . ليكن از آنچه با خود دارم كسى را آگاه نخواهم كرد. اگر همانند زمان امام حسن عسكرى - عليه السلام - امرى بر من آشكار شد اموال را انفاق خواهم كرد و گرنه خود از آنها بهره مند مى شوم . راه عراق را در پيش گرفتم خانه اى بر كرانه شط كرايه كردم و چند روزى اقامت گزيدم كه پيكى نامه اى برايم آورد كه در آن نوشته شده بود: اى محمد! در داخل فلان و فلان اين مبلغ دارى و جزئيات همه آنچه را با خود داشتم نوشته بود حتى بيش از آنچه مى دانستم در نامه آمده بود. من هم اموال را به پيك دادم و خود چند روزى توقف كردم ليكن خبرى از كسى نشد و من اندهگين شدم . پس از آن نامه آمد كه : ((تو را به جاى پدرت گماشتيم پس خداى را ستايش ‍ كن ))(365).
اين ماجرا گواهى است بر علو شاءن و منزلت والاى ابراهيم .
71- محمد بن ابى الصهبان :
شيخ (366) و برقى (367) او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برند.
72- محمد بن احمد العطار:
ابن جعفر قمى ، شيخ او را از اصحاب و وكيل امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه امام على هادى - عليه السلام - را نيز درك كرد(368).
73- محمد بن احمد بن مطهر:
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه او بغدادى و يونسى است (369).
74- محمد بن احمد نيشابورى :
ابن نعيم ، ابو عبداللّه شاذانى است و شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(370). صدوق به سند خود از محمد بن احمد بن شاذان نقل مى كند كه گفت :
((از حقوق شرعيه متعلق به حضرت قائم - عليه السلام - 480 درهم نزدم جمع شده بود و من خوش نداشتم آن مبلغ را ناقص نزد حضرت بفرستم پس از خودم بيست درهم بر آن گذاشتم و پانصد درهم را براى محمد بن جعفر رسيد پول را برايم ارسال داشت كه در آن نوشته شده بود: ((پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آن از تو بوده است ))(371). از حضرت ولى عصر توقيعى درباره او صادر شده كه در بخشى از آن چنين آمده است : ((و امام محمد بن احمد بن نعيم ، مردى از شيعيان ما اهل البيت است ))(372).
75- محمد بن احمد جعفرى قمى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه وكيل ايشان بود و امام هادى - عليه السلام - را نيز درك كرد(373).
76- محمد بن بلال :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى نام مى برد و مى افزايد كه او ثقه است (374).
77- محمد بن الحسن بن شمون :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه او غلو كننده و اهل بصره بود(375).
نجاشى مى گويد: او واقفى بود پس غلو كرد و بسيار ضعيف و فاسد المذهب بود. احاديث بسيارى در ((وقف )) به او نسبت داده اند از جمله آنكه مى گفت : شنيدم امام موسى كاظم - عليه السلام - مى فرمود:
((هر كه به تو خبر دهد كه مرا پرستارى كرد (پس از مرگ ) غسلم داد، حنوطم كرد، كفنم نمود، در لحد گذاشت ، به گور سپرد و دستانش را از خاك پاك كرد، او را تكذيب كن )).
و گفت : ((هر كس از من پرسيد، بگوييد: زنده است و الحمد للّه ))(376).
كشى به سند خود از او روايت مى كند كه گفت : به امام حسن عسكرى نامه اى نوشتم و از فقر و تهيدستى شكايت كردم ، سپس با خود گفتم : آيا امام صادق - عليه السلام - نفرموده است : ((فقير بودن با ما برتر از ثروت با دشمنان ماست و كشته شدن با ما بهتر از زندگى با دشمنان ما است )).
جواب حضرت بدين مضمون رسيد: ((خداوند متعال دوستان ما را هنگامى كه گناهانشان زياد مى شود، با فقر پاك مى كند و از لغزشهاى بسيارى در مى گذرد و همانطور كه با خود حديث نفس كرده اى ؛ فقر با ما برتر از ثروت با دشمنان ماست ، ما پناه پناه جويان و فروغ راه پويان و حافظ به خود پيوستگانيم . آن كه ما را دوست بدارد با ما در جايگاه والا خواهد بود و آن كه از ما منحرف گردد در دوزخ سرنگون خواهد شد))(377).
محمد بن الحسن پس از 114 سال زندگى (378) در سال 258 ه - درگذشت (379).
78- محمد بن الحسن الصفار:
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى نام مى برد و مى افزايد كه با حضرت مكاتباتى داشته و مسائلى از ايشان به يادگار گذاشته است و ملقب به ((ملوله )) مى باشد(380).
نجاشى مى گويد: او از چهره هاى سرشناس قم ، ثقه ، بزرگ مرتبه ، برتر و مى برد. اين عالم جليل القدر در سال 262 ه - درگذشت .
80- محمد بن جعفر العمرى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(381). كشى مى گويد: ((پدرش حفص وكيل امام حسن عسكرى - عليه السلام - بود)).
81- محمد بن ربيع :
ابن السويد السائى ، شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(382).
82- محمد بن زياد:
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد بدون آنكه چيزى بر آن بيفزايد(383).
83- محمد بن صالح ارمنى :
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(384).
84- محمد بن صالح همدانى :
فرزند محمد، وكيل الدهقان است و شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(385). شيخ صدوق مى گويد: ((او از جمله كسانى است كه معجزات حضرت ولى عصر ار مشاهده كرد))(386).
85- محمد بن صالح خشعمى :
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(387).
86- محمد بن عبدالحميد كوفى :
ابن سالم ، العطار، مولى (آزاد شده ) بجيله است . شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(388).
نجاشى مى گويد: ((او از ثقات اصحاب ما در كوفه است و كتاب النوادر از اوست ))(389).
87- محمد بن عثمان العمرى :
كنيه اش ابوجعفر، تقه و امين است . او و پدرش كم اشتباه در روايت است . كتابهايى دارد از جمله : كتاب الصلاة ، كتاب الوضوء، كتاب الجنائز، كتاب الحج ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب التعق و المكاتية و التديبر، كتاب التجارات ، كتاب المكاسب ، كتاب الصيد و الذبائح ، كتاب الحدود، كتاب الديات ، كتاب الفرائض ، كتاب المواريث ، كتاب الدعاء، كتاب المزار، كتاب الرد على الغلاة ، كتاب الاشربة ، كتاب المروة ، كتاب الزهد، كتاب الخمس ، كتاب الزكاة ، كتاب الشهادات ، كتاب الملاحم ، كتاب التقية ، كتاب المؤ من ، كتاب الاءيمان و النذور، كتاب المثالب ، كتاب بصائر الدرجات ، كتاب ماروى فى اولاد الائمة عليهم السلام ، كتاب ماروى فى شعبان ، كتاب الجهاد، كتاب فضل القرآن (390). اين شيخ جليل القدر در سال 290 ه - درگذشت (391).
79- محمد بن الحسين :
ابى ابى الخطاب ، شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه اهل كوفه و زيّات (روغن فروش ) بود(392).
نجاشى مى گويد: ((او بزرگوارى است از اصحاب جليل القدر ما، روايات بسيارى داشت ، ثقه و مورد اعتماد بود. تصانيف خوبى داشت و به رواياتش آرامش خاطر به دست مى آمد.
كتابهايى دارد از جمله : كتاب التوحيد، كتاب المعرفة و البداء، كتاب الرد على اهل القدر، كتاب الامامة ، كتاب اللؤ لؤ ة ، كتاب وصايا الائمه عليه السلام و كتاب النوادر(393).
ابن شهراشوب او را از اصحاب ثقه امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام وكيل حضرت قائم - عليه السلام - بودند و اخبار متعددى در مدح او و بزرگداشتش صادر شده است . احمد بن اسحاق از امام حسن عسكرى - عليه السلام - پرسيد: سخن كه را بپذيريم ، از كه مبانى دين را بگيريم و با كه مراوده كنم ؟
حضرت پاسخ داد: ((العمرى - عثمان بن سعيد - و فرزندش محمد، ثقه و مورد اعتمادم هستند و هر چه به تو ابلاغ كنند از طرف من بوده است ))(394).
امام قائم - عليه السلام - محمد را در سوگ پدرش در توقيعى چنين تسليت گفت : ((خداوند بهره ات را افزون و ثوابت را فراوان كند و پاداش نيك عطا نمايد. در سوگ نشستى و در سوگ نشستيم ، دورى پدرت تو و ما را افسرده كرد، خداوند او را در جايگاهش خشنود كند، از كمال سعادت او بود كه خداوند فرزندى چون تو نصيبش ساخت تا جانشين او باشد، كارهايش را انجام دهد و بر او رحمت فرستد، مى گويم شكر خدا را كه با بودنت شيعيان ايمن و آرام هستند. خداوند بر داده ات بيفزايد، تو را يارى كند، موفق بدارد، نيرومند كند، ولى ، سرپرست ، نگهبان و پاسدار تو باشد))(395).
صدوق به سند خود از عبداللّه بن جعفر حميرى نقل مى كند كه گفت : از محمد بن عثمان العمرى - رضى اللّه عنه - پرسيدم : آيا حضرت قائم - عليه السلام - را ديده اى ؟
پاسخ داد: آرى ، آخرين بار كه او را ديدم در كعبه بود كه مى فرمود: ((پروردگار! وعده اى را كه به من داده اى محقق كن )).
همچنين محمد بن عثمان گفت : حضرت را ديدم كه به پرده هاى كعبه چنگ زده بود و مى گفت : ((پروردگار! از دشمنانت انتقام بگير))(396).
اين عالم بزرگوار در ماه جمادى الاولى ، سال 305 ه - به جوار رحمت حق شتافت (397).
88- محمد بن على بن بلال :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(398). او ثقه بود ليكن از جاده حقيقت منحرف گشت و در تيرگيهاى باطل فرو رفت . اموال و حقوق شرعيه متعلق به امام را كه نزد خود داشت غارت كرد و تحويل وكيل حضرت محمد بن عثمان نداد بلكه خود ادعاى وكالت از طرف امام كرد. جماعت شيعه از او بيزارى جسته اند(399).
89- محمد بن على التسترى :
شيخ و برقى او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - ياد مى كنند(400).
90- محمد بن على الزراع :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد.
91- محمد بن على القسرى :
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(401).
92- محمد بن على الكتاتب :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى نام مى برد(402).
93- محمد بن عيسى يقطينى :
فرزند عبيد است و شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه بغدادى و يونسى است (403).
نجاشى مى گويد: ((او مردى جليل القدر، ثقه ، سرشناس ، نيك تاءليف و پر روايت بود. از امام جواد - عليه السلام - كتبا و شفاها احاديثى نقل كرده است )).
ابوجعفر بن بابويه از ابن وليد نقل مى كند كه گفت : هر چه محمد بن يونسى به تنهايى از كتب و حديث يونس نقل مى كند بر آن اعتماد نتوان كرد. اصحابمان را ديدم كه اين سخن را مى گفتند و مى افزودند كه : (كسى چون ) ابوجعفر محمد بن عيسى ساكن بغداد بود.
محمد بن جعفر الرزاز مى گويد: او ساكن محله ((سوق العطش )) بود. كتابهاى دارد از جمله : كتاب الامامة ، كتاب الواضع المكشوف فى الرد على اهل الوقوف ، كتاب المعرفة ، كتاب بعد الاسناد، كتاب قرب الاسناد، كتاب الوصايا، كتاب اللؤ لؤ ة ، كتاب المسائل المحرمة ، كتاب الضياء، كتاب الضرائف ، كتاب التوقيعات ، كتاب التجمل و المروة ، كتاب الفى ء و الخمس ، كتاب الرجال ، كتاب الزكاة ، كتاب ثواب الاعمال و كتاب النوادر(404).
94- محمد بن موسى السريعى :
شيخ او را اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه از غلوّ كننده است (405). كشى مى گويد: او و محمد بن موسى الشريفى از شاگردان على بن حسكه بودند، ملعونند و لعنت خدا بر آنان باد(406).
گروهى از ابومحمد التلعكبرى از ابوعلى محمد بن همام نقل مى كنند كه گفت : السريعى كنيه اش ابو محمد بود... از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى - عليه السلام - بود و اولين كسى است كه ادعاهاى گزاف و آنچه را كه اهليت آن را نداشت كرد و مقامى براى خود قائل شد كه خداوند براى او قرار نداده بود و بر خداوند و حجتهاى او - سلام اللّع عليهم - دروغ بست و به آنان نسبتهايى داد كه شايسته آنان نبود و آنان از آن دور هستند. شيعه نيز او را لعنت كرد و از او بيزارى جست و از حضرت - عليه السلام - توقيعى در لعنت او و بيزارى از او صادر شد. سپس به كفر و الحاد زبان گشود(407).
95- محمد بن موسى نيشابورى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(408). حضرت به دست او نامه اى براى ابراهيم بن عبده فرستاد(409).
96- محمد بن موسى بن فرات :
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - برمى شمارد(410).
97- محمد بن يحيى بن زياد:
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(411).
98- محمد بن يحيى معادى : شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(412).
99- محمد بن يزداد رازى :
شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(413).
(ه -)
100- هارون بن مسلم بن سعدان :
كوفى الاصل است سپس به بصره و بعد از آن به بغداد رفت . شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(414).
نجاشى مى گويد: او ثقه و سرشناس بود و عقايدى در جبر و تفويض ‍ داشت . امام هادى و امام حسن عسكرى - عليهماالسلام - را ملاقات كرد. كتابهايى داشت از جمله : كتاب التوحيد، كتاب الفضائل ، كتاب الخطب ، كتاب المغازى ، كتاب الدعاء، پرسشهايى از امام حسن عسكرى - عليه السلام - داشته است (415).
(ى )
101- يحيى بصرى :
شيخ او را از همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(416).
102- يعقوب بن اسحاق برقى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(417).
103- يعقوب بن منقوش :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(418). صدوق به سند از يعقوب بن منقوش نقل مى كند كه گفت : خدمت امام حسن عسكرى - عليه السلام - شرفياب شدم و عرض كردم : اى آقاى من ! عهده دار منصب امامت پس از شما كيست ؟ حضرت فرمود: ((پرده را كنار بزن )). و من اين كار را كردم . پس پسرى هشت ساله يا ده ساله يا مانند آن ميانه بالا كه قد او تقريبا پنج وجب بود با پيشانى گشاده ، چهره سپيد، چشمانى دخشان ، دست و پايى محكم با خالى بر گونه راست و عمامه اى بر سر وارد شد و بر پاى امام حسن عسكرى نشست . حضرت رو به من كرد و گفت : ((امام شما اينست )). پس به سرعت برخاست و حضرت به او گفت : ((پسرم ! داخل شو تا زمان معلوم )). از نيز در حالى كه همچنان او را مى نگريستم داخل شد. سپس حضرت به من فرمود: ((اى يعقوب ! ببين چه كسى در خانه است ؟)) و من داخل شدم ليكن كسى را نديدم (419).
104- يوسف بن السخت :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(420). ابن غضائرى مى گويد: ((او ضعيف است و سخن او را نمى پذيرند. قمى ها او را از رجال ((نوادر الحكمه )) استثنا كرده اند))(421).
معروفان به كنيه :
برخى از اصحاب و راويان امام حسن عسكرى - عليه السلام - با كنيه شهرت يافته اند كه عبارتند از:
105- ابوخلف العجلى :
شيخ او را از اصحاب امام عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد كه او از على بن الحسين بن بابويه از امام حسن عسكرى - عليه السلام - روايت مى كرد(422).
106- ابو محمد اسكافى :
او على بن بلال است و شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(423).
107- ابوالبخترى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد و مى افزايد مربى فرزند حجاج بود(424).
در اينجا سخن از اصحاب امام و راويان معارف ايشان را به پايان مى بريم . - همانطور كه ديديم - در ميان آنان گروهى بودند كه بنيانگذارى تمدن اسلامى و گسترش انديشه هاى والاى امامان نقشى به سزا داشتند و ميراث امامت را به نسلهاى بعدى منتقل كردند.
فصل هشتم : دوران امام حسن عسكرى
مقدمه
بحث از دورانى كه امام حسن عسكرى - عليه السلام - در آن مى زيستند بحثى حاشيه اى و براى پر حجم كردن كتاب يا آرايش آن نيست بلكه ضرورتى است كه روش پژوهش علمى معاصر بر آن تاءكيد مى ورزد. شخص مورد نظر پژوهشگر در جامعه اى كه زندگى مى كند بر آن اثر مى گذارد و از آن زنگ مى پذيرد، هر حادثه اى در جامعه به گونه اى در موضعگيرى او مؤ ثر است و بالاخره كيفيت زندگى او را تعيين مى كند. همانگونه كه جامعه شناسان گفته اند انسان در حال داد و ستد و تعامل (425) دائمى با جامعه خود است ، لذا براى شناخت كامل شخص ‍ بايد جامعه او را شناخت و اين از مطالب مسلم بررسيهاى علمى و پژوهشگرانه است .
در همين راستا به گونه اى موضوعى ، جوانب مختلف زندگى عمومى و سيماى روزگارى را كه امام در آن مى زيستند تصوير مى كنيم .
زندگى اقتصادى
قبل از بحث از حيات اقتصادى آن روزگار به ايجاز، اهتمام اسلام را به اقتصاد جامعه و شكوفايى آن را مورد بررسى قرار مى دهيم . اسلام بر افزايش درآمد افراد و بهبود زندگى آنان و توسعه اقتصادى پافشارى مى كند و فقر را حادثه اى ويرانگر و پديده اى كفرپرور معرفى مى كند، فقر و كفر را در يك سو قرار مى دهد و نابودى آن دو را به يكسان از مسلمانان مى خواهد. فقر و تهيدستى را از عوامل گسترش انحراف فكرى و عقيدتى دانسته از حكام مى خواهد دامن همت به كمر زده مسلمانان را از خطر بى چيزى نجات بخشند.
يكى از روشهاى مؤ ثر در رفع فقر محدود كردن تصرف حكام در بيت المال مسلمين به وسيله اسلام است . زمامداران نمى توانند آنگونه كه خود بخواهند دارايى مردم را بازيچه خود ساخته جهت مصارف خود و نزديكانشان خرج كنند. زيرا اينكار خيانت به پيمان خدا و خيانت به مسلمانان است . اقتصاد اسلامى وجهه نظر خود را بهسازى اوضاع اقتصادى محرومان قرار داده و در اين مورد دستورهاى روشن و اكيدى صادر كرده است لكين حكومت عباسيان در تمام دوران خود از روش ‍ اسلامى كاملا منحرف شده و درست بر عكس برنامه هاى اين دين مبين عمل مى كردند و كمترين احتياطى در اموال مسلمين نداشتند و بجاى ايجاد رفاه ميان آنان به اسراف و باددستى مى پرداختند.
در اينجا چهار چوب اقتصاد عمومى در زمان عباسيان را مى آوريم .
درآمدهاى دولت
بيشترين درآمد دولت از طريق گردآورى خراج و صدقات بود كه سر به ميلوينها دينار مى زد. متوطر درآمد - آنچنانكه برخى مورخان گفته اند - در هر سال بالغ بر سيصدوشصت ميليون درهم مى شد(426). و بعضى سالها به پانصد ميليون درهم مى رسيد(427). در آن زمان ((درهم )) ارزش قابل ملاحظه اى داشت . با يك درهم مى شد گوسفندى يا كوزه عسلى و يا كوزه روغنى خريد و با دينارى مى شد شترى به چنگ آورد(428).
سوگمندانه اين درآمد كلان خرج بهبود زندگى مردم و توسعه اقتصاد عمومى نمى شد بلكه به جيب حكام سرازير مى شد تا در راه ساختن كاخهاى بى مانند - آنگونه كه متوكل مى كرد - و خريد كنيزكان و جلب لودگان ، خنياگران و دلقكها و... صرف شود.
زورگويى در گردآورى خراج
زورگويى ، ستمگرى و شكنجه ، زبان رايج و حاكم اكثر دوران حكومت عباسيان بود. ماليات بگيران سياه پوست بدون كمترين رحم و مروتى هر ميزانى كه خود مى خواستند تعيين مى كردند و با شديدترين وجه از شهروندان مطالبه مى كردند و هر كه از پرداخت مبالغ درخواستى ، سرباز مى زد راهى زندان يا گور مى شد.
جهشيارى مى گويد: ((ماليات دهندگان و خراجگزاران به انحاء مختلف به وسيله درندگان و گزندگان شكنجه مى شدند. محمد بن مسلم از نزديكان ((مهدى )) بود و هنگامى كه به خلافت رسيد و شكنجه باجگزاران را ديد در اين مورد با محمد بن مسلم به مشورت پرداخت و او گفت : يا اميرالمؤ منين ! اينكار عاقبت خوشى ندارد و آنان بستانكاران مسلمين هستند پس بايد به گونه بستانكاران رفتار كنند. خليفه نيز دستور داد ديگر آنان را شكنجه نكنند))(429).
در خلافت هارون الرشيد نيز مردم از فضل بن يحيى برمكى كه والى خراسان بود بد گفتند و نزد خليفه از او شكايت كردند. رشيد او را معزول كرد و على بن عيسى را به جاى او گماشت و او بزرگان شهر را بكشت و اموالى هنگفت فراهم كرد و ده هزار هميان حريرباف كه در آنها ده ميليون درهم بود براى هارون الرشيد فرستاد(430).
يحيى بن سعيد نيز از طرف هارون بر موصل والى بود و آنان را دچار مصائب زيادى كرد. خراج سالهاى پيشين را درخواست كرد و اكثر آنان را تازيانه زد(431).
شريعت اسلامى حاكمان را بر آن مى دارد تا با مهر و محبت با مردم رفتار كنند و براى جمع آورى خراج و صدقات كسى را در تنگنا قرار ندهند و زندگى اقتصادى آنان را بهبود بخشند ليكن اكثر خليفه هاى بنى عباس ‍ رويه ديگرى در پيش گرفتند و بى توجه به دستور اسلام براى جمع آورى خراج به سياست سركوب و ارعاب متوسل شدند.
خراج سنگين
سنگينى خراج و ماليات ، پديده آشكارى ميان عاملان حكومت عباسى بود. آنان بيش از آنچه بايد از مردم مى گرفتند تا بخشى را براى خود نگهدارند. هنگامى كه ابوعبداللّه بن يسار از طرف مهدى به وزارت گماشته شد بر نخل و ديگر درختان ماليات وضع كرد و پس از او نيز اين سنت پايدار ماند(432).
اهل مصر در زمينه خراج بيش از ديگران رنج و محنت كشيدند و مصيبت ديدند. حاكم آنجا موسى بن مصعب بر زمينى دو برابر آنچه قرار كرده بود ماليات گذاشت و بر بازاريان و چهارپايان نيز مالياتهايى وضع كرد و در قضاوتهايش به رشوه گيرى پرداخت . يكى از شاعران معاصرش او را طى ابيات زير هجو كرد:
((اگر خليفه مهدى مى دانست كه موسى و ايوب از هنگام ورود به مصر چه ها كه نكرده اند، يعقوب را در نصيحت و پندگويى متهم نمى داشت (433).(434).
يمانى ها و قيسى ها در پى ستمهايش بر او شوريدند(435).
ابن تغرى مى گويد: ((او بر مردم براى گرفتن خراج سخت گرفت و بر هر پاره زمينى دو برابر آنچه بود افزود. مردم از او زحماتى ديدند و اخلاق او بد شد و به رشوه گيرى در قضاوت خود پرداخت . سپاهيان از او بيزار شدند و بر او شوريدند و او را از خود راندند زيرا ستمگر و ظالم بود))(436).
اين اعمال به شدت از روح اسلام و حقيقت آن بدور است و تنها از گروهى دزد و راهزن كه در جنايات و گناهان دست همگان را از پشت بسته اند ساخته است . عمرو بن عبيد (از متكلمان معتزلى ) به منصور دوانيقى گفت :
((پشت ديوارهاى كاخت آتش ستم و جور زبانه مى كشد و در آنجا نه به كتاب خدا عمل مى كنند و نه به سنت پيامبرش ))(437).
اختصاص بيت المال به عباسيان
عباسيان درآمدهاى دولتى را در اختيار خود گرفته هر مقدار را كه مى خواستند براى خود و بستگان خويش برمى گرفتند. درآمد روزانه محمد بن سليمان يكصد هزار درهم بود(438)! و هنگامى كه هلاك شد ميراث كلانى بجا گذاشت كه هارون الرشيد از آن شصت هزار درهم براى خود برداشت (439). مورخان مى گويند: آنقدر اموال به سوى ((خيزران )) (از زنان حرم ) سرازير شد كه درآمد و بهره او از آنها به يكصد ميليون و شصت هزار درهم رسيد. برخى از نويسندگان اين مبلغ را معادل نصف خراج سرزمين خلافت آن روزگار و دو سوم درآمد ((راكفلر)) در قرن ما مى دانند!
يكى از همسران متوكل به نام ((قبيحه )) يك ميليون و هشتصد هزار دينا گرد آورده بود و مادر ((مقتدر)) در اوج دارندگى و ثروت بود(440). ابن جوزى در باره او مى گويد: اموال بيشمارى داشت كه بهره سالانه زمينهايش يك ميليون دينار بود(441).
خلفاى عباسى بستگان خود را غرق ثروت و امكانات كردند. هارون الرشيد در ميان عموها و ديگر بستگانش آنقدر دارايى و زر و پول تقسيم كرد كه هرگز قبل از او خليفه اى چنين نكرده بود(442). و منصور دوانيقى به هر يك از عموهايش يك ميليون درهم بخشيد(443). افراد خاندان عباسى رشد و گسترش يافتند تا آنكه در زمان ماءمون تعدادشان به سى و سه هزار تن رسيد(444). و اين گروه بدون اينكه از امتياز خاصى برخوردار باشند كه آنان را بر ساير مسلمانان برترى بخشد، اموال دولت و بيت المال مسلمين را دارايى شخصى خود تلقى كرده و در همان حالى كه اكثريت عظيم ملتهاى اسلامى در چنگال فقر دست و پا مى زدند، شيره جان آنان را خرج لهو و لعب خود كرده و به تشكيل حرمسراهاى گوناگون دست مى زدند!.
بخششهاى سنگين به كنيزكان
خليفه هاى عباسى در بخشش به كنيزان و خنياگران حد و مرزى قائل نبودند. هارون الرشيد به كنيزش ((دنانير)) گردن بندى بخشيد كه سى هزار دينار بهاى آن بود(445) مقتدر نيز به يكى از نديمه ها و كنيزان محبوب خود مرواريدى بى نظير بخشيد كه وزن آن سه مثقال بود(446). ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه حمويه براى كنيزش كه خالى بر گونه داشت از يكى از جواهرفروشان لباسى زربافت و زيورآلاتى كه دوازده ميليون دينار ارزش داشت به كرايه گرفت !
هارون الرشيد او را در آن هيئت و زينت ديد و شگفت زده از جواهرات پرسش كرد. گفته شد كه آنها كرايه اى هستند پس خليفه دستور داد آنها را بخرند و به كنيزك ببخشيد(447) مقتدر نيز اموال و پولهايى را مى خواست و آنها را تلف مى كرد و به عبث به زنان و كنيزان بخشش مى كرد(448). متوكل كنيزى داشت به نام ((فضل )) كه بر كرسى مى نسشت و در حضور او با شاعران معارضه مى كرد. هنگامى كه مى خواست او را بخرد از او پرسيد: آيا تو شاعره هستى ؟
پاسخ داد: فروشنده و خريدار من چنين مى پندارند.
متوكل خنديد و گفت : شعرى برايم بسراى .
او نيز چنين سرود:
((ملك و پيشواى هدايت ، جعفر در سال (دويست و) سى و سه خلافت را در 27 سالگى به چنگ آورد. اميدواريم كه امام هدايت هشتاد سال بر اريكه قدرت باشد. هر كه هنگام دعا گفتنم براى تو آمين نگويد خدايش بى قدر كند)).
خليفه ابيات را پنديد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او بدهند(449).
همين چند نمونه گوياى سياست مالى عباسيان است . آنان بدون توجه به نيازهاى مردم و پيشرفت جامعه همه آنچه را كه به اسم جهاد اسلامى و غنائم به چنگ مى آوردند خرج كنيزكان و دلقكان مى كردند.

next page

fehrest page

back page