next page

fehrest page

back page

روستاى سيمين
اين ماجرا عجيب نهايت باددستى عباسيان و تلف كردن منابع حياتى مسلمين را نشان مى دهد. مورخان نقل مى كنند كه مقتدر براى آنكه بداند روستا چه جور جايى است دستور داده بود ماكتى از يك روستا با تمام مختصات آن و حيوانات ساكن در آن برايش بسازند. صنعتگران نيز تمام مهارت خود را بكار گرفتند و با نقره ، روستايى ساختند كه در آن گاو، گوسفند، شتر، گاوميش ، درختان ، گياهان و ... قرار داشت كه البته ساختن چنين روستايى هزينه هنگفتى را به خود اختصاص داد.
مادر مقتدر كنيزى داشت ((نظم )) نام كه باهوش و ذكاوت خود شيرازه امور را در دست گرفته بود. او را رفيقى بود به نام ابوالقاسم يوسف بن يحيى كه به دربار نزديكش كرد و با مادر مقتدر آشنايش ‍ ساخت تا آنكه از مقربان او شد. روزى ابوقاسم براى ختنه سوران پسرش تصميم به جشنى بزرگ گرفت كه مانند آن را هيچيك از وابستگان دربار نمى توانستند بگيرند. مايحتاج اين جشن و وليمه را ((نظم )) از دربار برايش حاضر كرد و هر چه از ظروف و لباس مورد نياز بود با خود آورد. مادر مقتدر از او پرسيد آيا چيز ديگرى مى خواهد و او گفت كه آرى پس دستور داد هر چه مورد احتياج است به خانه ابوالقاسم ببرند. در آخر نظم به ابوالقاسم گفت : آيا چيز ديگرى مى خواهى ؟
- آرى ، ليكن جراءت گفتن آن را ندارم .
- چه مى خواهى ؟ بگو.
- دوست دارم روستاى سيمين را كه براى اميرالمؤ منين ساخته اند به عاريه بگيرم و در خانه بگذارم تا مردم آنچه را كه تاكنون نديده اند ببينند و احترامات شايسته نسبت به من به عمل آورند...
نظم جا خورد و گفت : اين را خليفه براى خود ساخته و خرج آن بسيار شده و بيش از صدها هزار درهم بهاى آن است ليكن من از بانو درخواست مى كنم . شب كه شد نظم نزد ابولقاسم آمد:
- چه خبر؟
- هر چه دوست مى دارى ، روستا را برايت آوردم اما نه به عنوان عاريه بلكه هديه اى است براى تو همراه با صله اى بزرگ از اميرالمؤ منين ...
ابوالقاسم هيجان زده گفت : چه اتفاقى افتاد؟.
- از نزدت دلشكسته رفتم و بر بانويم وارد شدم پس به من گفت : از كجا مى آيى ؟
از نزد بنده ات يوسف كه مى خواهد فردا فرزندش را ختنه كند.
- تو را گرفته مى بينم .
- بانو زنده باشد مرا چيزى نيست .
- چهره ات سخن مى گويد.
- چيزى نيست .
- تو را به خدا بگو.
من هم خواسته ات را به او گفتم كمى درنگ كرد سپس گفت : اين را خليفه براى خود ساخته است چگونه مى پسندد كه در خانه ديگرى ديده شود؟!
وانگهى چطور قبول كند كه گفته شود خادمى آن را به عاريت برد و سپس ‍ خليفه آن را باز پس گرفت ؟! سزاوار هم نيست كه از او بخواهم آن را ببخشد زيرا نمى دانم از آن سير شده است يا نه اگر از آن خسته شده باشد قيمت آن مهم نيست ولى اگر همچنان دلبسته آن باشد راضى نمى شوم از او بگيرم . به هر حال بايد پرس و جو كنم .
سپس كنيزكى را فرا خواند و از او خواست ببيند خليفه كجا و در چه حالى است . كنيزك باز آمد و گفت : خليفه نزد يكى از كنيزان خودش ‍ است او نيز مرا برداشته و نزد خليفه رفتيم . پس از احترام زياد به مادرش ‍ گفت : در چنين مواقعى به ديدار من نمى آمدى .
مادر خليفه رو به من كرده و گفت : جشن ختنه سوران فرزند يوسف كى است ؟
گفتم : فردا.
مقتدر گفت : اگر به چيزى نياز دارد برايش بفرستيم .
مادر گفت : همه چيز دارد و خشنود است ليكن درخواستى دارد كه دوست ندارم از تو بخواهم .
- چه درخواستى ؟
- او مى خواهد تا بر اهل مملكت تشريفش و چيزى در خانه اش ‍ بگذارى كه هرگز كسى نديده است و بدين وسيله سرفرازش كنى ...
- چه چيز؟
- روستاى سيمين را به او عاريه دهى . پس از آنكه مردم آن را در خانه اش ديدند باز گردانده مى شود.
مقتدر لبخند زد و به مادرش گفت : خيلى جالب است خدمتگزار ما آن را به عاريه مى خواهد تو واسطه و شفيع او مى شوى من هم آن را عاريه داده سپس باز مى گردانم ؟! اينكه رفتار عوام است نه شيوه خلفا! روستا را با همه اشياى درون آن به او بخشيدم دستور بده آن را برايش ببرند. مى خواهم او را شرافتى ديگر ببخشم ، همه غلامان ما فردا به خانه او بروند و چيزى براى ما طبخ نكنند.
مادر خليفه دستور داد روستا را به خانه ابوالقاسم ببرند و او مالك آن گشت (450).
اين ماجرا گوشه اى از بخششهاى بى حساب خليفه ها را از اموال مسلمين بازگو مى كند و دهن بينى آنان را از زنان و كنيزان نشان مى دهد.
شاعران دربار
((شعر)) حربه برنده آن روزگار بود و شاعران اعضاى اصلى دستگاه تبليغاتى حكومت عباسى به شمار مى رفتند. به دروغ فضائلى را به خلفا و حكام نسبت مى دادند و آنان را برتر از علويان ، داعيان توحيد و عدالت اجتماعى كه با حكومت سر ستيز داشتند وانمود مى كردند. عباسيان نيز اين خدمات را فراموش نكرده آنان را با عطيه هاى گران و خلعتهاى سنگين مى نواختند. از جمله شاعرانى كه از اين خوان يغما بهره ها بردند مى توان افراد زير را نام برد:
1- ابوالشبل البرجمى : ابوالشبل البرجمى كوفى نزد متوكل آمد و او را با قصيده اى سى بيتى ستايش كرد كه مطلع آن چنين بود:
((روى اور كه نيكى روى مى آورد و سخن سهل انگاران و علت جويان را واگذار و به رستگارى يقين داشته باش زيرا رخسار متوكل را ديده اى ...!)).
متوكل نيز دستور داد به او سى هزار درهم صله دهند(451).
2- الصولى : هنگامى كه متوكل براى سه پسر خود: منتصر، معتز و مؤ يد بيعت گرفت و بار عام داد تا او را تهنيت گويند، صولى برخاست و قصيده اى سرود كه قسمتى از آن چنين است :
((رشته هاى اسلام با عزت ، سرافرازى و پيروزى استوار گشت زيرا خليفه اى از بنى هاشم و سه ولى عهد، پاسدار خلافت هستند)).
((ماهى گرداگردش سه ماه در چرخشند و مطلعهاى سعد بر يكديگر منطبق گشته اند)).
((پدران ، آنان را در كنف حمايت دارند و فرزندان در سايه لطف آنان به بالاترين مرحله مجد و عزت رسيده اند. وه ! چه نيك پدرانى و چه نيكو فرزندانى ...)).
متوكل و هر يك از سه پسرانش به او يكصد هزار درهم صله دارند(452).
3- ابراهيم بن المدبر: از جمله كسانى كه از بخششهاى گران خليفه برخوردار شدند ابراهيم بن المدبر بود كه پس از بيمارى متوكل و در دوره نقاهت ، نزدش آمد و قصيده اى تقديم او كرد. در اينجا قسمتى از آن را نقل مى كنيم :
((امروز درخت دين به گل نشست ؛ شاخه هايش شاداب و برگانش ‍ درخشان شدند. اى رحمت جهانيان و اى فروغ روشنايى جويان ، اى حجت خدا كه هدايت و نور با خود آوردى ...!))(453).
آيا با مى خوارى ، شبهاى گناه آلود، گوش به آلات طرب داشتن و عياشيهاى متوكل رحمتى براى عالميان بود؟! يا ويران كردن آرامگاه ريحانه رسول خدا و شكنجه زائران آن مرقد شريف و ارتكاب تمامى محرمات الهى ، موجب تناورى درخت دين گشت ؟!
بهر حال متوكل از اين مديحه خشنود گشت پنجاه هزار درهم به شاعر صله داد به وزير خود عبيداللّه بن يحيى اشاره كرد تا او را ولايتى و كارى بزرگ كه او را سود دهد ببخشد!
4- مروان بن ابى الجنوب : يكى ديگر از شاعران كه جوايز گرانقدر از خليفه دريافت و در مدح او پيش رفت مروان بن ابى الجنوب بود كه در بخشى از قصيده خود چنين متوكل را ستود:
((خلافت مانند نبوت بدون جستجو و به خود بستن به دست آمد. همانگونه كه خداوند نبوت را به پيامبرش بخشيد، خلافت را به متوكل بخشيده است .))(454)
هرگز خلافت مانند نبوت نبوده است ؛ نبوت رحمت و هدايتى است براى مردم ليكن برعكس آن ((خلافت )) چيزى حز ستم ، استبداد، خودكامگى ، طغيانگرى و دعوى ((انا ربكم الاعلى )) زدن نبوده است . خداوند خلافت را به او و مانندان او نبخشيد بلكه آن را مخصوص بندگان صالح خود قرار داده است .
به هر حال مروان همچنان قصيده را مى خواند تا آنكه پنجاه هزار درهم صله گرفت .
هنگامى كه متوكل سه پسر خود را به ولايت عهدى انتخاب كرد و براى آنان بيعت گرفت . مروان در قصيده اى آنان را چنين ستود:
((سه پاداشه اند: اما ((محمد)) نور هدايتى است كه خداوند بدان هر كه را بخواهد هدايت كند!، و اما ((ابوعبدالله )) در تقوا مانند توست (متوكل ) و چونان تو بخشش مى كند. ((ابراهيم )) صاحب فضيلت ، عصمت و پناهى است براى مردم ، متقى و پيماندار وعد و وعيد خود است ، نخستين آنان نور است ، دومى هدايت است و سومى رشد و راهيابى است و همگان مهدى و راه يافته هستند(455).
متوكل دستور داد به او 120 هزار درهم ، پنجاه پيراهن ، استرى ، اسبى و درازگوشى صله بدهند.
همين مروان او را در جاى ديگر چنين مى ستايد:
((از خدا بيمناكى و به سبب توجه به مسلمين همواره بيدارى و چشم برهم نمى نهى ليكن مردم از تو ايمنى يافته مى خوابند. اگر هاشم را جز تو فرزندى نبود تو به تنهايى او را سربلند كرده بر همگان مقدم مى داشتى (456).
اگر متوكل از خدا انديشه اى داشت ، دست به آن جنايات نمى زد. و همه زندگى خود را صرف دلقكان و رقاصان نمى كرد. بهر حال متوكل به اين شاعر مزدور يكصد هزار دينار طلا و نقره صله داد!.
5- بحترى : بحترى امير الشعراى دوران خود بود و تمام ذوق و توانايى ادبى و هنرى خود را براى ستايش متوكل بكار گرفت و صفات والا و فضائل بى شمارى به او نسبت داد. ديوان او مملو از اينگونه اشعار است . متوكل نيز او را با عطيه هاى بزرگ و جوايز بسيار نوازش و خشنود كرد.
6- على بن الجهم : متوكل اموال زيادى به على بن الجهم بخشيد و او را به خود نزديك ساخت زيرا نه تنها متوكل را مى ستود بلكه به دشمنى اهل بيت برخاسته با زبانى گزنده آن را هجو كرد! و عباسيان را كه جز فرمانروايى جابرانه امتيازى بر علويان نداشتند بر آنان مقدم داشت و آنان را به صفاتى متصف كرد كه به كلى عارى از حقيقت بود.
به همين مختصر در زمينه بخشش به شاعران كه از مهمترين وسائل تبليغاتى آن روزگار بشمار مى رفت اكتفا مى كنيم . اين موارد به خوبى نشان مى دهد كه اموال مردم و بيت المال مسلمين چگونه در اختيار خلفا بود و آنان به چه شيوه هاى احمقانه اى آنها را تباه مى كردند بدون اينكه كمترين تلاشى براى بهبود زندگى مردم بكنند يا آنكه براى توسعه اقتصاد جامعه گامى بردارند.
كاخ سازى
عباسيان ديوانه وار شيفته كاخ ساختن و تزيين آنها بودند و صدها ميليون دينار صرف بناى كاخ و دكوراسيون آنها كردند تا آنجا كه در هيچ يك از دوره هاى تاريخى چنين گرايشى به تزيين و تجمل از ديگر مملوك مشاهده نشده بود. متوكل - كه او را زنده كننده سنت مى دانند - كاخى ساخت معروف به ((برج )) ديوارهاى آن را مرمر و كاشيهاى طلا كارى شده قرار داد. داخل كاخ تصويرهاى بزرگ حيوانات از طلا و همچنين درخت بزرگ زرينى ساخته بود كه در آن پرندگانى از طلا و آراسته به جواهر كار گذاشته بود كه هنگام وزش باد به صدا در مى آمدند.
همچنين براى خود تخت بزرگى از طلا ساخته بود كه بر مجسمه هاى طلايى انسان ، گاو، شير و عقابى قرار داشت و همه را با جواهرات آراسته بود و آن را به كرسى سليمان بن داوود - طبق داستانهايى كه شنيده بود - مانند كرده بود. اين قصر با تجهيزات و تزيينات ، يك ميليون و هفتصد هزار دينار خرج برداشت . متوكل دستور داده بود هر كس وارد قصر مى شود لباسهاى ديبا و حرير بپوشد و خود را بيارايد، روزى خوانندگان ، دلقكان و نوازندگان را در بهشت زمينى خود فرا خواند هنگامى كه بر جايگاه خود قرار گرفت يحيى بن خاقان به او گفت :
((اى امير المؤ منين ! اميدوارم كه خداوند بدين كارت سپاس دارد و به سبب ساختن اين قصر تو را به بهشت وارد كند)).
متوكل گفت : ((چطور؟)).
- ((زيرا با ساختن اين قصر بهشتى ، مردم را شيفته بهشت كرده اى و همين باعث مى شود تا براى دست يافتن به بهشت بكوشند و اعمال صالح بجا آورند!)).
متوكل از اين گفته بسيار خوشحال شد(457).
يكى ديگر از كاخهاى متوكل ((جعفرى )) نام داشت كه متوكل دو ميليون دينار خرج آن كرد و در مراسم افتتاح آن نوازندگان و دلقكان را فرا خواند و دويست هزار درهم به آنان بخشيد(458).
در كتاب ديگرمان ((زندگانى تحليلى امام هادى - عليه السلام -))(459) از كاخهاى متعدد و مخارج آنان بحث مستوفى كرده ايم . اين گونه اسراف و ولخرجيها بيانگر عدم توازن اقتصادى در آن روزگار است . در مقابل اكثريت محروم ، خاندان عباسى درآمدهاى دولت را به خود اختصاص داده خرج شهوترانيهاى خود مى كردند.
تنعم زنان عباسى
بخش عمده درآمدهاى دولت ، صرف زنان دربار عباسى مى گشت و آنان غرق در نعمت بودند. زبيده خاتون شيفته لباسهاى گرانقيمت بود تا آنجا كه بهاى يكى از پيراهنهاى او به پنجاه هزار دينار بالغ مى شد.(460) اين رفاه منحصر به زنان عباسى نبود بلكه چون يك مرض ، زنان وزيران و ديگر دولتمردان را فرا گرفته بود. ((عبابه )) مادر جعفر برمكى يكصد كنيزك داشت كه لباس هر يك با ديگر فرق مى كرد و جواهرات مختص ‍ به خود را داشتند(461).
فقر عمومى
در برابر اين اسراف و تبذير، طبيعى بود كه اكثريت قاطع ملتهاى اسلامى در تنگناى فقر و حرمان باشند و از درآمدهاى هنگفت دولت بهره اى نبرند زيرا بيت المال به وزيران و دستگاههاى تبليغاتى اختصاص يافته بود. فقر سايه سياه خود را همه جا گسترده بود و در هر خانه اى را مى كوفت . اصمعى شاعرى را ديد به پرده هاى كعبه چنگ زده و به ابيات زير مترنم بود:
((پروردگار! چنانكه مى بينى سائل و دست تنگم ، همانگونه كه مى نگرى تنها دو پيراهن تنم را پوشانده است ، همسر فرتوت ، درمانده و از پا افتاده ام را نيز مى بينى و شكم گرسنه مرا هم مى بينى . پروردگارا! پس در آنچه مى بينى چه مى فرمايى ؟(462).
اين شاعر از گرسنگى و برهنگى درون و برون خود و همسرش به خدا شكايت مى كند و خواستار كمك و دارايى مى شود.
اصمعى همچنين نقل مى كند كه شاعرى را ديد به پرده هاى كعبه چنگ زده و ابيات زيرا را مى خواند:
((اى پروردگار مردم و منت و هدايت ! آيا مرا در ميان مخلوقاتت بهره اى نيست ؟)).
((آيا از من خجالت نمى كشى كه با برهنگى تو را مى خوانم حال آنكه تو كريم و بخشنده اى ؟!)).
((آيا به بى سروپاها كه تو را عصيان كرده اند روزى مى دهى ليكن سيدى از سروران تميم را وا مى گذارى ؟!))(463).
فقر و فاقه اين شاعر محروم را به فغان آورده ، جگرش را آتش زده و او را از حدود ادب و ايمان خارج كرده است لذا بشدت خدا را سرزنش ‍ نموده و او را متهم مى كند كه سفلگان را روزى مى دهد اما آقايى از بزرگان تميم را محروم مى كند غافل از آنكه خداوند به هر يك از بندگانش كه بخواهد بى حساب مى بخشد.
عده اى از شاعران آن روزگار كه از صلات و عطاياى دربار محروم بودند آشفتگى اقتصادى و محنت مردم را تصوير كرده اند. ابوفرعون اعرابى ساسى ( يا سائل ) مى گويد:
((با كودكانى به خردى مورچگان كوچك ، سياه چهرگانى چون سياهى ديگ ، زمستان آمد و آنان بشرند، اما نه پيراهنى دارند و نه پوششى )).
((پس از نماز عصر برخى از آنان را مى بينى كه به سينه ام چسبيده اند و برخى به پشم ، عده اى نيز در دامانم پناه گرفته اند)).
((هنگامى كه گريه مى كنند تا پگاه آنان را نويد صبح و سپيد دم مى دهم و هنگامى كه خورشيد آشكار مى شود پيشاپيش آنان به ريشه هاى گياهان هجوم مى آورم )).
((آنان همچون سرگين ، غلتانكهايى در لانه خود هستند. اينست همه سرگذشت و قصه من )).
((پس بر نان خورانم رحم كن و كارم را سرپرستى كن كه تو مورد اعتماد، اميد و اندوخته من هستى ، در شعرم خود را چنين كنيه داده ام : منم پدر فقر و منم مادر فقر))(464)
اين شاعر تهيدست در منطقه قحطى زده اى مى زيست و به او كمترين كمكى نشده بود لذا حالت دردناك خود و فرزندانش را كه چهره شان كمبود و طراوتشان به پژمردگى بدل شده بود چنين تصوير مى كند. زمستان با سرماى خود رو آورده ليكن آنان تن پوشى ندارند تا از هجوم آن خود را در امان دارند، به پدرشان چسبيده اند و از او غذايى مى خواهند تا از فشار گرسنگى بكاهند اما پدر راهى نمى يابد جز آنكه به خدا پناه ببرند و از او يارى بخواهد تا از اين محنت جانكاه نجاتشان دهد. در پايان شاعر خود را پدر و مادر فقر كنيه مى دهد آيا تراژديى از اين دردناكتر وجود دارد؟!.
يكى ديگر از شاعرانى كه از بى چيزى و ندارى رنج مى برد عمروبن الهدير بود كه حال خود را چنين وصف مى كند:
((درمانده شده ام و نمى دانم كدام راه را پيش گيرم و عزم چه كارى كنم ، از حوادث شومى كه پياپى به سراغم مى آمدند شگفت زده شدم و اين شگفتى عمرم را به باد داد)).
((در جستجوى روزى برآمدم ليكن تمام درها بسته شد و جرعه اى شيرين از درياى نعمت به كام من فرو نرفت )).
((هنگام خواستگارى و براى راندن دارايى يكى از دختران فقير را به زنى خواستم در جهازش - از حرمان و بى چيزى - تخت و چوب لباس ‍ بود. فرزندى برايم زاييد كه تهيدستى خالص بود و بر صفحه زمين جز من پدرى نداشت )).
((اگر شب به صحرا روم و گم شوم هرگز ستاره اى آشكار نمى شود و اگر در همان حال براى حفظ خود در آن تيرگى بخسبم خورشيد از نهانگاه خود سر بر مى آورد)).
((اگر نيكوكارى به من درهمى ببخشد در دستم به عقربى بدل خواهد شد. اگر باران طلا (و دينار بر سر مردم ) ببارد جز سنگ چيزى به سرم نخواهد خورد)).
((اگر دستم به گردنبند به رشته كشيده شده مرواريدى بخورد، به صدفى تو خالى بدل خواهد شد و اگر ديگرى گناهى كند مرا كيفر خواهند داد)).
تا آنجا كه مى گويد:
((همينكه بر مركبى مى نشينم در پس و پيش خود سپاهى گران از فقر و حرمان مى بينم ))(465)
شاعر در اين ابيات از رنج ، محنت و بد بياريهاى خود سخن مى گويد گرسنگى به او فشار آورده است و از برآوردن نيازهاى اوليه زندگى ناتوان است ليكن در همان حال سيل پول و طلا به سوى مخنثان ، نوازندگان ، مطربان و هم پالكيهاى آنان سرازير است .
يكى ديگر از شاعران وامانده آن روزگار ((ابوالشمقمق )) است كه بى برگى و فقر خود را چنين وصف مى كند:
((هنگامى كه خانه ام از كيسه ها و خمره هاى گندم تهى گشت ، موشها راه ((دارالاماره )) را در پيش گرفتند و مگسها از بى بال تا بالدار بانگ كوچ در دادند)).
((اينك يك سال است كه گربه در گوشه و كنار خانه موشى به چنگ نياورده است و از زندگى تلخ و ناگوار و گرسنگى رنج آور سرش را با اندوه تكان مى دهد)).
((او را كه چنين سرافكنده ، غمين و جگر سوخته ديدم بدو گفتم : واى بر تو! اندكى صبر كن كه تو بهترين گربه اى هستى كه چشمانم در اين محله ديده است )).
پاسخ داد: ((ديگر صبرى نمانده است چگونه در ميان خانه و جايى بمانم كه خشك و بى حاصل چون درون چهارپاست ؟))(466).
اين ابيات نهايت فقر وحشتناك شاعر را نشان مى دهد - خداوند ما را از آن در امان دارد - خانه او به صحرايى خشك بدل شده است كه حتى موش و مگس و گربه از آن طرفى نمى توانند بست .
اسماعيل بن ابراهيم مشهور به ((حمدونى )) نيز از شاعران محروم آن روزگار است كه فقر خود را چنين وصف مى كند:
((هر كس در اين دنيا دولتمند است ليكن ما از تماشاگران آن هستيم ، از نزديك با حسرت به آن چشم دوخته ايم گويى ما الفاظى بى معنى به شمار مى رويم ))(467).
مى بينيد كه چگونه فغان او بلند است هنگامى كه به دولتمندان با رشك و حسرت مى نگرد، گويا خود اصلا وجود ندارد و واژه اى بى معنى است .
دريوزه شاعران
با توجه به اوضاع نامناسب اقتصادى و گسترش فقر و ندارى ميان مردم ، شاعرانى كه به دربار عباسيان متصل نبودند شعر خود را وسيله گدايى و كاسبى قرار مى دادند و با هنر خود چون كالايى قابل فروش برخورد مى كردند. در اينجا نام چند تن از آنها را مى بريم .
1- ابوفرعون الساسى : ابوفرعون بر اثر دست تنگى به حسن بن سهل وزير ماءمون پناه برد و او را با قصيده اى كه در آن از فقر و درماندگى فرزندانش پرده برداشته بود ستود. در قسمتى از آن چنين آمده است :
((از فرزندانى كه گرسنه هستند و مادر و پدرشان نيز چون آنانند به تو شكايت مى كنم )).
((گوشى كه آنان را سير و آبى كه سيرابشان كند يافت نمى شود. شير آميخته به آب آنان را سودى نبخشيد و اگر به پاره گوشتى دست پيدا كنند عروسى آنان است )).
((از ((نان )) تنها نام آن را مى دانند و ((خرما)) هيهات كه نزد آنان يافت نمى شود)).
((هرگز ميوه اى را در بازارش نديده اند و هرگز نديده اند ميوه اى راه خانه آنان را پيش گيرد)).
((موهاى سرشان ريخته و پوست آن از درماندگى و بى چيزى زخم شده و گوشهايشان از كار افتاده است گويى آنان صحارى خشك و بى حاصل هستند كه اصابت در كارها از عهده شان خارج است )).
((اگر آنان را ببينى خواهى دانست كه خورد و خوراكشان كم است )).
((الاغ آنان بيمارى گرفته و پشتش زخمى است ، سگ آنان نيز از گرسنگى چون نى خشكيده است )).
((اگر آنان را به نيكى به خود نزديك مى كردى چون بزرگانى مى شدند و تو چون بنده اى در برابر آنان )).
((همچنان با خلوص برايشان مى كوشم و در حق آنان كوتاهى نخواهم كرد براى آنان دعاى مى كنم ، پروردگارا! مادرشان را به سلامت دار))(468).
مى بينيد كه فقر و تيره روزى چگونه اين شاعر را در تنگنا گذاشته و او را وادار به چنين درخواستى آشكار و شديد مى كند و چگونه فرزندان خود را تصوير مى كند؟! فقر و تهيدستى به ابوفرعون فشار آورد و او ناگريز نامه اى به يكى از قاضيان بصره نوشت و درخواست كمك كرد. در نامه ابيات زير آمده بود:
((اى قاضى بصره ، اى چهره پرفروغ به تو از آنچه گذشت شكايت مى كنم ، زمان گذشت و زمستان فرا رسيد و ((ابوعمرة )) (فقر) در خانه ام رحل اقامت افكند، با دف و ناى به پايكوبى پرداخت و اگر بخواهد در مزمار خود خواهد دميد پس با آردى كه انتظار آمدنش را دارم از در برانش و طردش كن ))(469)
ننگ است براى اين خليفه ها كه با داشتن گنجينه هاى زمين ، ملتهايشان را واگذارند كه در چنگال فقر و ندارى دست و پا بزنند.
2- ابوالشمقمق : يكى ديگر از شاعران محروم آن روزگار ابوالشمقمق بود كه بر اثر تنگدستى نزد يكى از خلفا رفت و مديحه اى در ستايش او به مضمون زير سرود:
((اى پادشاهى كه بزرگى و وقار را در خود جمع كرده اى ، ديدم به خواب كه به من وعده ديدار داده اى )).
((من نيز بامدادان به سويت روى آوردم و بر توست كه گفته ات را ثابت كنى )).
((نانخوران خود را در شهر واگذاشته ام و نانشان شيره گياهان است ، نوشيدنى آنان هم پيشاب الاغ نر است كه با پيشاب ماده الاغى آميخته است )).
((ضجه مى زدند پس گفتم : شكيبايى كنيد كه پيروزى قرين صبر است تا آنكه آن هاشمى بخشنده و نيكو لقا را ببينم ))(470).
جالب آنكه همين شاعر وارد بغداد شد بى سر و پاى را ديد كه فاخرترين لباسها را پوشيده است و گروهى از قريشان را مشاهده كرد كه خواهان مديحه گويى مى باشند ليكن از پرداخت صله تن مى زنند، او نيز در هجو آنان ابيات زيز را سرود:
((در بغداد اثرى از شرافت و مردانگى جز تن پوشهاى اطلسى و گرانقيمت نيست . دچار گروهى از قرشيان شده ايم كه خواهان ستايش ‍ هستند ليكن مجانى ))(471).
اين گروه از شاعران زبان گوياى اكثريت محروم جامعه بودند اكثريتى كه در تنگناى فقر و حرمان روز به روز تحليل مى رفتند زيرا اقتصاد سالمى بر جامعه حاكم نبود و آشفتگى مالى همه چيز را به هم ريخته بود.
حكومت عباسيان تلاشى براى بهبود اوضاع اقتصادى جامعه و شكوفايى آن نكرد. درآمدهاى باد آورده در اختيار خانواده عباسى ، وزيران ، دولتمردان و كارگزاران حكومت مى گشت ليكن در همان حال ، اكثريت قاطع مردم از برآوردن نيازهاى اوليه زندگى ناتوان بودند چه برسد به امكانات رفاهى .
موضع امام (عليه السلام )
امام حسن عسكرى - عليه السلام - در اين ميان رهبرى جبهه مخالف حكومت عباسى را به عهده داشت كه با تمام قوا كجرويهاى عباسيان را محكوم كرد. يكى از مهمترين موضعگيريهاى امام در برابر عباسيان و ابراز مخالفت ايشان ، عدم همكارى حضرت با آنان در جميع اشكال آن بود كه مال خدا را بازيچه و بندگان را به بندگى خود گرفته بودند.
عباسيان نيز از پاى ننشستند و به انحاء مختلف حضرت را در تنگنا قرار دادند از جمله آنكه ايشان را در محاصره اقتصادى كشنده اى قرار داده بودند و مانع رسيدن وجوه شرعيه به ايشان مى شدند. ليكن يكى از نيكوكاران شيعه در اين ميان نقشى حساس ايفا كرد و توطئه دشمن را خنثى نمود. او در سبوهاى روغن پول مى گذاشت و مخفيانه به حضرت مى رساند(472) و بدين گونه حصار اقتصادى بر امام را مى شكست .
به هر حال حضرت در جبهه محرومان و فقيرانى قرار داشت كه از تهيدستى و حرمان در رنج بودند و پيامد عدم توازن اقتصادى گريبان آنان را گرفته بود و تاوان يغماگريهاى شاهانه را آنان مى دادند.
در اينجا سخن از زندگانى اقتصادى دوران امام - عليه السلام - را به پايان مى بريم .
زندگانى سياسى
زندگانى سياسى در زمان امام حسن عسكرى - عليه السلام - تار يك و دهشتبار بود؛ ستمگرى حاكم ، ستم گسترده ، فتنه فراگير و شورشهاى داخلى بر ضد حكومت كه از عدم استقرار حكايت مى كرد فراوان بود. تا آنجا كه مى دانيم بايد اثرات فوق را ناشى از عوامل زير دانست :
الف - چيرگى تركان بر حكومت و قبضه كردن تمامى امور آن ، كه به دليل جهل به امور سياسى و ناآگاهى به اداره حكومت به ستمگرى در حق رعيت و خودكامگى پرداختند و وحشت را گستردند.
ب - ناآگاهى عباسيان و لذت طلبى آنان و بى توجهى به امور رعيت كه موجب بحرانهاى سياسى متعددى گشت .
در اينجا به اختصار از برخى ويژگيهاى شاخص آن دوران سخن مى گوييم .
سركوب علويان : علويان در اكثر دوران حكومت عباسى مصائب متعددى متحمل شدند و به انحاء گوناگون مورد شكنجه و ايذاء قرار گرفتند زيرا عباسيان رسما به سركوب ، تعقيب و شكنجه آنان پرداختند و كشتارهاى دسته جمعى از آنان به عمل آوردند. عيسى بن زيد مى گويد:
((از آنچه مى كشيم به خداوند شكايت مى كنيم ، آشكارا را به ستم ما را مى كشند و پيوسته هراسانيم . اقوامى بر اثر دوستى ما سعادتمند مى شوند ليكن ما به خاطر آنان رنج مى كشيم و كارها در اين مورد بر عكس است ))(473).
اين شعر از رنج ، مصائب ، كشتار و شكنجه علويان به دست بنى عباس ‍ سخنها دارد. عباسيان به نام علويان و با حمايت و پشتيبانى و قربانى دادن آنان به قدرت رسيدند و حكومت را از چنگ بنى اميه درآوردند. اما پس از تسلط بر اريكه قدرت به سراغ علويان آمدند و نخست آنان را از پا درآوردند و با كشتن ، تعقيب و زندان جمع آنان را متلاشى كردند.
يكى از سياستهاى اتخاذ شده بر ضد علويان محاصره اقتصادى بود. عباسيان آنان را در تنگناى اقتصادى و مالى كشنده اى قرار دادند. يحيى بن عمر علوى در شعرى خطاب به عباسيان مى گويد:(474)
((سخن مردى را كه از حق به باطل و ستم ، كمترين گرايشى نداشته است به عباسيان برسانيد: اگر دنيا از آن شماست به عموزادگانتان نيز بخشى از آن بدهيد و از اموال خود قوت بيشترى به ما بدهيد كه اين كار به حكومت عادلانه ، نزديكتر است )).
معنى شعر آن است كه عباسيان حتى به مقدار سد رمق و حفظ جان ، قوت و غذايى در اختيار علويان قرار نمى دادند و فقر را گذاشته بودند تن آنان را فرتوت كند. برخى منابع مى گويند كه علويان آنقدر در زمان طاغوت عباسى ، متوكل محنت كشيدند كه از تلخى و زشتى قابل گفتن نيست . كار تا بدانجا رسيده بود كه گروهى از علويان تنها يك عبا داشتند و هر وقت مردى علوى يا زنى از علويان قصد خارج شدن از خانه اش را داشت آن را مى پوشيد. مردم نيز از ترس مجازات نيروهاى متجاوز عباسى ، جراءت ارتباط و كمك رسانى به آنان را نداشتند.
محمد بن صالح الحسين ابراهيم بن مدبر به خواستگارى دختر عيسى بن موسى الجرمى رفت ليكن پاسخ منفى شنيد و عيسى بدو گفت : ((به خدا دروغ نمى گويم تو را به خاطر نشناختن نسب رد نمى كنم چونكه نسبى شريفتر و بالاتر از آن نمى شناسم و افتخارى است براى آنكه بدين وصلت تن دهد. اما بر جان و مال خود از متوكل و فرزندش ‍ پس از او بيمناكم )).
محمد در ابياتى كه سرود به همين مطلب است كه اشاره مى كند:
((به خواستگارى نزد عيسى بن موسى رفتم امام مرا رد كرد پناه بر خدا از اين والى تندخو و بدگوار. عيسى مرا جواب كرد ولى مى دانست كه من زاده دخت مصطفى و برگرفته از آن درخت تناور ريشه دار هستم علاوه بر حق فرزندى ما را حق بيعتى است كه پيامبر خدا براى برادر و همتاى خود گرفت ))(475).
مسلمانان از ارتباط با امامان و حتى سلام كردن با آنان خوددارى مى كردند زيرا عباسيان هر كه را به هر شكل براى اهل بيت و علويان احترامى قائل مى شد به شديدترين وجهى شكنجه مى كردند.
سخت ترين دوران براى علويان دروه حكومت متوكل بود كه زهر در كامشان كرد، آنان را شكنجه داد و از جامعه پراكند تا آنجا كه هر يك به گوشه اى پناه جست (476). براى آنكه از شرّ حكومت ، زندان و گورستان رهايى يابد.

next page

fehrest page

back page