next page

fehrest page

back page

و ايضا به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم به هيچ گروه از ملائكه نگذشتم مگر آنكه از من سوال كردند از على بن ابى طالب عليه السلام تا آنكه گمان كردم نام على در آسمانها از نام من مشهورتر است ، چون به آسمان چهارم رسيدم و ملك موت را ديدم گفت : يا محمد! هر بنده اى كه خدا آفريده است من قبض روح او مى نمايم بغير از تو و على كه حق تعالى به دست قدرت خود قبض روح شما مى نمايد، و چون به زير عرش رسيدم على بن ابى طالب را ديدم كه در زير عرش ايستاده است گفتم : يا على ! تو پيش از من آمدى ؟ جبرئيل گفت : يا محمد باكى سخن مى گوئى ؟ با برادرم على ، گفت : يا محمد! اين على نيست وليكن ملكى است از ملائكه رحمان كه خدا او را به صورت على خلق كرده است و ما ملائكه مقربان هرگاه مشتاق مى شويم به لقاى على عليه السلام اين ملك را زيارت مى كنيم براى كرامت على عليه السلام نزد حق تعالى (1234).
و شيخ حسن بن سليمان روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم و به مرتبه قاب قوسين او ادنى رسيدم در آنجا صورت على را ديدم و حق تعالى مرا ندا كرد: اين صورت را مى شناسى ؟ عرض كردم : بلى اين صورت على بن ابى طالب است ؛ پس ‍ حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه : فاطمه را به او تزويج كن و او را خليفه خود گردان (1235).
و ايضا از كتاب معراج ابن بابويه روايت كرده است به سند معتبر از مام محمد باقر عليه السلام كه : چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج بردند آن حضرت را بر تختى از ياقوت سرخ نشانيدند كه آن تخت را از زبرجد سبز مرصع كرده بودند و ملائكه آن تخت را به آسمان بردند، پس ‍ جبرئيل گفت : يا محمد! اذان بگو، آن حضرت گفت : الله اكبر الله اكبر و ملائكه نيز گفتند: پس گفت : اشهد ان الا اله الا اللّه و ملائكه نيز گفتند: پس گفت اشهدان محمدا رسول الله پس ملائكه گفتند: شهادت مى دهيم كه توئى رسول خدا چه شد وصى تو على ؟ حضرت فرمود: او را به جاى خود در ميان امت خود گذاشتم ، ملائكه گفتند: نيكو خليفه در ميان امت خود گذاشته اى بدرستى كه حق تعالى طاعت او را بر ما واجب گردانيده است .
پس او را به آسمان دوم بردند و ملائكه همان سوال كردند، و همان گفتند كه ملائكه آسمان اول گفتند، و در هر آسمان چنين بود تا آنكه آن حضرت را به آسمان هفتم بالا بردند و در آنجا عيسى عليه السلام را ملاقات كرد و عيسى عليه السلام بر آن حضرت سلام كرد و از حال على بن ابى طالب عليه السلام سوال كرد، حضرت فرمود: او را جانشين خود كردم در ميان امت خود، عيسى عليه السلام گفت : نيكو خليفه اى براى خود اختيار كرده اى كه حق تعالى اطاعت او را بر ملائكه واجب كرده است ، پس موسى و ساير پيغمبران عليهم السلام را ملاقات كرد و همه در باب على عليه السلام گفتند آنچه عيسى عليه السلام گفت ، پس حضرت از ملائكه پرسيد: كجاست پدر من ابراهيم ؟ گفتند: او با اطفال شيعيان على است ، چون حضرت داخل بهشت شد ديد كه ابراهيم عليه السلام در زير درختى نشسته است كه آن درخت پستانها دارد مانند پستانهاى گاو و اطفال نزد او هستند و هر يك يكى از آن پستانها را در دهان دارند و چون پستان از دهان يكى از آنها بيرون مى آيد ابراهيم عليه السلام بر مى خيزد و باز پستان را در دهان او مى گذارد، چون ابراهيم عليه السلام آن حضرت را ديد سلام كرد و احوال على عليه السلام را از او پرسيد: حضرت فرمود: او را به جاى خود در ميان امت خود گذاشتم ، ابراهيم عليه السلام گفت : نيكو خليفه و جانشينى براى خود اختيار كرده اى بدرستى كه خدا بر ملائكه اطاعت او را واجب گردانيده است و اينها اطفال شيعيان اويند من از حق تعالى سوال كردم كه مرا مامور كند تربيت ايشان كنم و هر جرعه اى كه هر يك از ايشان از اين پستانها مى آشامد در آن جرعه لذت و مزه جميع ميوه ها و نهرهاى بهشت را مى يابد (1236) .
و ايضا از كتاب مزبور روايت كرده است و از جابر انصارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود چون شب معراج مرا به آسمان هفتم بردند بر در هر آسمان ديدم نوشته بود: لا اله الا اللّه محمد رسول الله على بن ابى طالب امير المومنين ، چون به حجابهاى نور رسيدم بر هر حجابى اين را نوشته ديدم ، و چون به عرش رسيدم بر هر ركن عرش اين را نوشته ديدم (1237).
و باز از كتاب مزبور روايت كرده است از اعمش از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به آسمان پنجم رسيدم صورت على بن ابى طالب را در آنجا مشاهده كردم ، گفتم : اى جبرئيل ! اين چه صورت است ؟ گفت : يا محمد! ملائكه خواهش كردند كه از مشاهده جمال على بهره مند گردند، عرض ‍ كردند: خداوندا! فرزندان آدم در دنيا بهره مند مى شوند هر بامداد و پسين به مشاهده خورشيد جمال على بن ابى طالب كه دوست و محبوب حبيب تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و خليفه اوست و وصى و امين اوست پس ما را نيز بهره مند فرما به صورت آن حضرت به قدر آنچه اهل دنيا به اين سعادت فايز مى گردند، پس حق تعالى صورت آن را از نور قدس ‍ خود آفريد و صورت على نزد ايشان است كه در شب و روز او را زيارت مى كنند و هر بامداد و پسين از مشاهده جمال او متمتع مى شوند.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون ابن ملجم ملعون ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد صورت صورت همان ضربت بر آن صورت مقدس ‍ ظاهر شد و هر بامداد و پسين كه ملائكه آن صورت را زيارت مى كنند بر ابن ملجم لعنت مى كنند، و چون حسين بن على عليه السلام شهيد شد ملائكه فرود آمدند و آن حضرت را به آسمان بردند تا او را با صورت على عليه السلام در آسمان پنجم باز داشتند، پس هر فوج از ملائكه كه از آسمان بردند تا او را صورت على عليه السلام در آسمان پنجم باز داشتند، پس هر فوج از ملائكه كه از آسمانهاى بالا به زير مى آيند يا از آسمانهاى زير به بالا مى روند براى زيارت على عليه السلام و آن امام شهيد و به خون آلوده را مى بينند يزيد و ابن زياد و ابن زياد و جميع قاتلان آن حضرت را لعنت مى كنند، و اين امر مستمر است تا روز قيامت .
اعمش گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين حديث از علمهاى مخزون مكنون ماست ، روايت مكن اين را مگر به كسى كه اهل اين دانى (1238).
و ايضا از كتاب مذكور روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم هيچ سخن شيرين تر و خوشايندتر از سخن پروردگار خود نشنيدم ، پس گفتم : خداوندا! ابراهيم را خليل خود گردانيدى و با موسى سخن گفتى و ادريس را به مكان بلند بالا بردى و داود از زبور دادى و سليمان را ملكى دادى كه ديگرى را سزاوار نباشد، پس به من چه عطا مى فرمائى ؟ حق تعالى فرمود: اى محمد! تو را خليل خود گردانيدم چنانكه ابراهيم را خليل خود گردانيدم ، و با تو سخن گفتم چنانكه با موسى سخن گفتم ، و فانحه الكتاب و سوره بقره را به تو دادم و به هيچ پيغمبرى نداده بودم ، و تو را به هر سياه و سفيد و سرخ از اهل زمين و به جميع جن و انس مبعوث گردانيدم ، و زمين را براى تو و امت تو نمازگاه و پاك كننده گردانيدم ، و غنيمت را براى تو و امت تو حلال كردم ، و تو را به ترسى كه در دل دشمنان تو افكندم يارى كردم كه در دو ماه راه دشمن از تو مى ترسد، و بهترين كتابها را براى تو فرستادم كه شاهد بر جميع كتابها است و به لغت عربى است و مجموعه علوم اولين و آخرين است ، و نام تو را بلند گردانيدم كه در هر جا كه من مذكور شوم تو با من مذكور شوى (1239).
و ايضا از كتاب مزبور روايت كرده است از سلمان فارسى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون در شب معراج مرا به آسمان اول بردند قصرى ديدم از نقره سفيد كه دو ملك بر در آن قصر ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم : از ايشان بپرس كه اين قصر از كيست ؟ چون پرسيد گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ چون به آسمان دوم رفتم در آنجا قصرى از طلاى سرخ ديدم نيكوتر از آن قصر اول و بر در آن قصر دو ملك ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ چون به آسمان سوم رفتم باز قصرى ديدم از ياقوت سرخ و دو ملك ديدم در آن قصر ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ چون به آسمان پنجم رفتم قصرى ديم از در زرد و دو ملك بر درش ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم و چون به آسمان ششم رفتم قصرى ديدم از مرواريد تر و دو ملك بر درش ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ و چون به آسمان هفتم رفتم قصرى ديم از نور عرش ‍ الهى و بر در آن قصر دو ملك ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم .
پس از آنجا بالا رفتم و پيوسته از نور به ظلمت مى رفتم و از ظلمت به نور مى رفتم تا به درخت سدره المنتهى رسيدم و در آنجا جبرئيل از من جدا شد، گفتم : اى خليل من ! در چنين مكانى مرا تنها مى گذارى ؟ جبرئيل گفت : بحق آن خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است اين مكان كه تو طى كردى هيچ پيغمبر مرسل و ملك مقرب به اين مكان نيامده است و مرا يارى آن نيست كه از آن بالاتر بيايم و تو را به رب العزه مى سپارم ، پس از آنجا به درياهاى نور افتادم و امواج عظمت و جلال مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور مى افكند تا مرا باز داشت خداى رحمان در ملكوت خود در آن مكان كه مى خواست ، پس مرا ندا كرد: اى احمد! بايست در خدمت من ، چون نداى حق را شنيدم بر خود بلرزيدم و از خود تهى گرديدم .
پس بار ديگر از ملكوت اعلى ندا رسيد: يا احمد، عرض كردم : لبيك ربى و سعديك ، اينك بنده توام و در خدمت تو ايستاده ام ، ندا رسيد: خداوند عزيز تو را سلام مى رساند، عرض كردم : اوست سلام و از اوست سلام و بسوى او بر مى گردد سلام .
بار ديگر ندا رسيد: اى احمد، عرض كردم : لبيك و سعديك اى سيد و مولاى من ، فرمود آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، پس به الهام حق تعالى گفتم والمومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله تا غفرانك ربنا واليك المصير (1240).
پس حق تعالى فرمود لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ، پس عرض كردم ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا تا فانصرنا على القوم الكافرين (1241)؛ پس حق تعالى فرمود: آنچه طلب كردى به تو و امت تو عطا كردم .
و چون از مناجات پروردگار خود فارغ شدم نداى حق به من رسيد كه : كى را در زمين جانشين و خليفه خود كردى ؟ عرض كردم : خداوندا! بهترين ايشان را كه پسر عم من است بر ايشان خليفه كردم ، پس ندا رسيد: يا احمد! كيست پسر عم تو؟ عرض كردم : خداوندا! تو بهتر مى دانى على بن ابى طالب را خليفه خود كردم ، پس هفت مرتبه از ملكوت اعلى ندا رسيد كه : يا احمد! با على بن ابى طالب نيكو سلوك كن و حرمت او را رعايت نما.
پس ندا فرمود: نظر كن به جانب راست عرش ، چون نظر كردم ديدم كه به ساق راست عرش نوشته است : خداوندى بجز من نيست و شريك ندارم و محمد رسول من است و او را قوت بخشيدم به على ، اى احمد! نام تو را نام خود اشتقاق كردم ، منم خداوند محمود حميد و توئى محمد، و نام پسر عم تو را از نام خود اشتقاق كردم ، منم خداوند اعلا و اوست على ، اى ابوالقاسم ! برگرد هدايت كننده و هدايت يافته ، نيك آمدى و نيك رفتى خوشا حال تو خوشا حال كسى كه به تو ايمان آورد و تو را تصديق نمايد.
پس به درياى نور افتادم و موجهاى آن دريا مرا فرود آورد، و چون به جبرئيل رسيدم نزد سدره المنتهى جبرئيل گفت : اى خليل من ! خوش رفتى و خوش آمدى ، چه گفتى و چه شنيدى ؟ من آنچه گفتنى بود به او گفتم و آنچه نهفتنى بود نهفتم ؛ پس گفت : آخر ندائى كه تو را نام گردانيد چه بود؟ گفتم : اين بود كه : اى ابوالقاسم ! برگرد هدايت كننده و هدايت يافته ؛ جبرئيل گفت : نپرسيدى كه چرا تو را ابوالقاسم نام كرد؟ گفتم : نه يا روح الله ، ناگاه از ملكوت اعلى ندا رسيد: اى احمد! تو را ابوالقاسم كنيت كردم براى آنكه تو رحمت مرا در قيامت ميان بندگان من قسمت خواهى كرد، جبرئيل گفت : گوارا باد تو را كرامت پروردگار تو اى حبيب من سوگند مى خورم بآن خداوندى كه تو را به رسالت فرستاده است كه اين كرامت را كه به تو داد به احدى قبل از تو نداده است .
پس با جبرئيل برگشتم و چون به آسمان هفتم به نزد آن قصر رسيدم جبرئيل را گفتم كه : از آن دو ملك سوال كن كه آن جوان هاشمى كه صاحب اين قصر است كيست ؟ چون سوال كرد گفتند على بن ابى طالب پسر عم محمد است و همچنين به هر يك از آن قصرها كه رسيدم و جبرئيل سوال كرد، ملائكه چنين جواب گفتند (1242).
و كلينى به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون جبرئيل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج برد به مكانى رسيد و ايستاد و آن حضرت را گفت : بالا رو، حضرت فرمود: اى جبرئيل ! مرا در چنين حالى تنها مى گذارى ؟ گفت : يا محمد! برو كه به مكانى رسيده اى كه هيچ بشر قبل از تو به اين مكان نرسيده بود و بعد از تو نخواهد رسيد (1243).
و در حديث معتبر ديگر روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام سوال كردند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چند مرتبه به معراج رفت ؟ فرمود: دو مرتبه ؛ و فرمود: جبرئيل آن جناب را به مرتبه اى رسانيد و گفت : بايست در اينجا كه اين مكانى است كه هيچ ملك و پيغمبر به اين مكان نرسيده اند و بدرستى كه پروردگار تو بر تو صلوات مى فرستد و مى گويد: سبوح قدوس انا رب الملائكه و الروح سبقت رحمتى غضبى يعنى : منم بسيار مقدس و بسيار منزه و منم پروردگار ملائكه و روح ، سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من ، حضرت عرض كرد: اللهم عفوك عفوك خداوندا! عفو و بخشش و آمرزش تو را مى طلبم ، پس ‍ به مقام قاب قوسى رسيد و نزد حجابى از نور رسيد كه مى درخشيد و آن حجاب از زبرجد سبز بود و مانند سوراخ سوزنى از انوار جلال و عظمت حق بر او جلوه كرد پس نداى حق به او رسيد كه : يا محمد، عرض كرد: لبيك اى پروردگار من ، حق تعالى فرمود: كى را براى امت خود اختيار كرده اى بعد از خود؟ عرض كرد: خدا بهتر مى داند، حق تعالى فرمود: على بن ابى طالب امير المومنين و سيد مسلمانان و پيشواى رو سفيدان و دست و پا سفيدان است .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: امامت على بن ابى طالب عليه السلام از آسمان آمد و حق تعالى خود به پيغمبرش فرمود بى آنكه ملكى در ميان باشد (1244).
و در حديث معتبر ديگر روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام سوال كردند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چند مرتبه به معراج رفت ؟ فرمود: دو مرتبه ؛ و فرمود: جبرئيل آن جناب را به مرتبه اى رسانيد و گفت : بايست در اينجا كه اين مكانى است كه هيچ ملك و پيغمبر به اين مكان نرسيده اند و بدرستى كه پروردگار تو بر تو صلوات مى فرستد و مى گويد: سبوح قدوس انا رب الملائكه و الروح سبقت رحمتى غضبى يعنى : منم بسيار مقدس و بسيار منزه و منم پروردگار ملائكه و روح ، سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من ، حضرت عرض كرد: اللهم عفوك عفوك خداوندا! عفو و بخشش و آمرزش تو را مى طلبم ، پس ‍ به مقام قاب قوسين رسيد و نزد حجابى از نور رسيد كه مى درخشيد و آن حجاب از زبرجد سبز بود و مانند سوراخ سوزنى از انوار جلال و عظمت حق بر او جلوه كرد پس نداى حق به او رسيد كه : يا محمد، عرض كرد: لبيك اى پروردگار من ، حق تعالى فرمود: كى را براى امت خود اختيار كرده اى بعد از خود؟ عرض كرد: خدا بهتر مى داند، حق تعالى فرمود: على بن ابى طالب امير المومنين و سيد مسلمانان و پيشواى رو سفيدان و دست و پا سفيدان است .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : امامت على بن ابى طالب عليه السلام از آسمان آمد و حق تعالى خود به پيغمبرش فرمود بى آنكه ملكى در ميان باشد (1245).
مولف گويد: مى تواند بود كه دو مرتبه در مكه معراج واقعه شده باشد و باقى صد و بيست مرتبه در مدينه واقع شده باشد؛ يا معراج به عرش دو مرتبه شده باشد و باقى به آسمان شده باشد؛ يا دو مرتبه جسمانى باشد و باقى روحانى ؛ والله يعلم .
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون آن به معراج رفت و به نزديك بيت المعمور رسيد وقت نماز شد، پس ‍ جبرئيل اذان و اقامه گفت و آن حضرت پيش ايستاد و ملائكه و پيغمبران در عقب او صف كشيده و نماز كردند (1246).
و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون حق تعالى در شب معراج مرا به ملكوت اعلا برد از عقب حجاب وحى ها به من فرمود كه ملكى در ميان نبود، و از جمله آن وحى ها آن بود كه : يا محمد! هر كه ولى و دوست مرا ذليل گرداند چنان است كه با من محاربه كرده است و هر كه با من محاربه كند من با او محاربه مى كنم ، من عرض كردم : خداوندا! كيست ولى تو؟ فرمود: هر كه ايمان آورد به تو وصى تو و امامان فرزندان شما و ايشان را امام خود داند (1247).
و به سند معتبر روايت كرده است كه نافع به حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت : مسئله اى از تو مى پرسم كه جواب نتواند گفت مگر پيغمبر يا وصى او، حضرت باقر عليه السلام فرمود: آن چه مسئله است ؟ عرض ‍ كرد: مرا خبر ده كه ميان عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله و سلم چند سال فاصله بود؟ حضرت فرمود: به قول من پانصد و به قول تو ششصد سال ؛ عرض كرد: مرا خبر ده از تفسير قول حق تعالى و اسال من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن الهه يعبدون (1248) يعنى : سوال كن از آنها كه فرستاديم ايشان را قبل از تو به پيغمبرى كه آيا قرار داديم بغير از خداى رحمان خدايانى كه پرستيده شوند، نافع گفت : هرگاه ميان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و عيسى عليه السلام پانصد سال فاصله بود چگونه خدا او را امر كرد كه از پيغمبران سوال كند؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: چون حق تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج برد از جمله آياتى كه به او نمود آن بود كه در بيت المقدس ارواح جميع پيغمبران را نزد آن حضرت جمع كرد و جبرئيل را فرمود اذان و اقامه گفت و در اذان حى على خير العمل گفت و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش ايستاد و پيغمبران همه با او نماز كردند و چون از نماز فارغ شد به امر الهى از ايشان پرسيد: بر چه چيز گواهى مى دهيد و چه چيز مى پرستيد؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه خداوندى نيست بجز معبود يكتا و او را شريكى در آفرينش و معبوديت نيست و گواهى مى دهيم كه تو پيغمبر اوئى و بر اين اعتقاد از ما عهد و پيمان گرفته اند، نافع عرض كرد: راست گفتى اى ابوجعفر (1249).
و به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : در شب معراج جبرئيل براق را براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آورد و آن حضرت سوار شد و به بيت المقدس رفت و در آنجا ديد آنكه را ديد از برادران خود از پيغمبران ، و چون برگشت از معراج اصحاب خود را خبر داد كه : من در اين شب به معراج رفتم و وارد بيت المقدس شدم و بر براق سوار شدم و علامت راستى گفتار من آن است كه در عرض راه به قافله ابوسفيان رسيدم كه از شام مى آمدند و بر سر فلان آب فرود آمده بودند و شتر سرخى از ايشان گم شده بود و از پى آن مى گرديدند و آن قافله نزد طلوع آفتاب داخل خواهند شد و شتر سرخى در جلوى آن قافله خواهد بود، پس ‍ بعضى از كافران قريش بر سبيل استهزاء گفتند: طرفه سوار تندروى است كه در يك شب به شام مى رود و بر مى گردد در ميان شما جمعى هستند كه شام را ديده اند اگر راست مى گويد وصف بيت المقدس و قنديلها و ستونهاى آن را و كيفيت بازارهاى شام را از او بپرسيد تا دروغ او بر شما ظاهر گردد، چون پرسيدند جبرئيل صورت شام را در برابر آن حضرت باز داشت و هر چه مى پرسيدند حضرت نظر مى كرد و جواب ايشان مى فرمود تا آنكه همه جوابها را مطابق آنچه مى دانستند شنيدند و ايمان نياوردند از ايشان مگر اندكى ، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يومنون (1250) يعنى : نفع نمى بخشد آيات و معجزات و ترسانندگان جماعتى را كه ايمان نياورند (1251).
كلينى و شيخ طبرسى و ابن بابويه روايت كرده اند به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه : چون در شب معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مقابل مسجد كوفه رسيد جبرئيل گفت : مقابل مسجد كوفه رسيده اى كه مسجد پدر تو آدم عليه السلام و مصلاى پيغمبران است پس ‍ فرود آى و نماز كن ، و حضرت را فرود آورد و در آنجا دو ركعت نماز كرد و به آسمان بالا رفت (1252).
و در كتاب اختصاص از امام على النقى عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به آسمان چهارم رسيدم در آنجا قبه اى ديدم كه از آن بهتر نديده بودم و آن چهار ركن داشت و چهار در داشت و همه از استبرق سبز بود، گفتم : اى جبرئيل ! اين قبه چيست كه در آسمان از آن نيكوتر نديدم ؟ گفت : اى حبيب من ! اين صورت شهرى است كه آن را قم مى گويند و بندگان مومن خدا در آنجا جمع خواهند شد و انتظار شفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در قيامت خواهند كشيد و بر ايشان غمها و اندوه ها و المها وارد خواهد شد، راوى گفت : از امام عليه السلام پرسيدم : فرج ايشان كى خواهد بود؟ فرمود: وقتى كه آب براى ايشان بر روى زمين ظاهر گردد (1253).
و ابن بابويه به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شبى كه مرا به معراج بردند جبرئيل مرا بر دوش راست خود نشانيد و در عرض راه به زمين سرخى رسيدم از زعفران خوشرنگتر و از مشك خوشبوتر و در آنجا مرد پيرى ديدم كه كلاه درازى بر سر داشت ، از جبرئيل پرسيدم : اين چه زمين است ؟ گفت : اين بقعه اى است كه شيعيان وصى تو على عليه السلام در اينجا خواهند بود، گفتم اين مرد پير كيست ؟ گفت : ابليس لعين است مى خواهد ايشان از ولايت على عليه السلام منع كند و بر فسق و فجور تحريص نمايد، گفتم : اى جبرئيل ! مرا بسوى آن بقعه فرو بر؛ پس مانند برق جهنده به يك چشم برهم زدن مرا به آن موضع رسانيد و من به او خطاب كردم كه : قم يعنى : برخيز اى ملعون و شريك شود در مال و اولادان و زنان دشمنان ايشان كه تو را بر شيعيان من و شيعيان على سلطنتى نيست . پس از آن روز آن شهر را قم ناميدند براى آنكه حضرت به شيطان گفت قم (1254).
و سيد ابن طاووس به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه جبرئيل پاى مرا فشرد، چون بيدار شدم كسى را نديدم و چون به خواب رفتم بار ديگر پاى مرا فشرد، و چون بيدار شدم دستم را گرفت و مرا بر روى كرسى نشانيد مانند آشيان مرغان و به يك چشم هم زدن ديدم كه در مكان ديگرم ، گفت : مى دانى در كجائى ؟ گفتم : نه ، گفت : اين بيت المقدس است كه حشر خلايق به اينجا خواهد شد؛ پس جبرئيل انگشت سبابه را بر گوش راست نهاد و اذان دوتا دوتا گفت و در آخر حى على خير العمل گفت و اقامه را دو تا دوتا گفت و در آخرش دو مرتبه قد قامت الصلوه گفت ، چون فارغ شد نورى از آسمان ساطع شد و به آن نور قبرهاى پيغمبران شكافته شد و از هر طرف لبيك گويان بسوى بيت المقدس آمدند، پس چهار هزار و چهار صد و چهارده پيغمبر جمع شدند و صف كشيدند و جبرئيل بازوى مرا گرفت و پيش داشت و گفت : اى محمد! نماز كن با پيغمبران كه برادران تواند و تو خاتم ايشانى و خاتم اولى است از مختوم ، چون به جانب راست خود نظر كردم پدرم ابراهيم خليل را ديدم كه دو حله سبز پوشيده بود و در جانب راستش دو ملك و در جانب چپش دو ملك ايستاده بودند، چون به جانب چپ خود نظر كردم برادر و وصى خود على بن ابى طالب را ديدم كه دو حله سفيد پوشيده بود و در هر طرفش دو ملك ايستاده بودند، چون او را ديدم بسيار شاد شدم ؛ و چون از نماز فارغ شدم به نزد ابراهيم عليه السلام رفتم و با من مصافحه كرد، دست راست مرا به هر دو دست خود گرفت و گفت : مرحبا اى پيغمبر شايسته و فرزند شايسته و فرستاده شده در زمان شايسته ، پس على بن ابى طالب آمد و ابراهيم عليه السلام به هر دو دست ، دست راست او را گرفت و مصافحه كرد و گفت : مرحبا اى فرزند شايسته و وصى پيغمبر شايسته ؛ چون صبح شد من و على هر دو در ابطح بوديم و هيچ تعب نكشيده بوديم (1255)
و ابن بابويه به سند معتبر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : چون جبرئيل مرا به آسمان برد دست مرا گرفته داخل بهشت كرد و بر مسندى از مسندهاى بهشت نشانيد و بهى به دستم داد ناگاه آن به شكافته شد و از ميان آن حورى بيرون آمد كه مژگانش مانند سينه كركس ‍ سياه بود و گفت : السلام عليك يا احمد السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا محمد گفتم : تو كيستى خدا تو را رحمت كند؟ گفت : منم راضيه مرضيه ، خداوند جبار مرا از سه چيز آفريده است ، پائين من از مشك است و بالاى من از كافور و ميان من از عنبر است و مرا به آب زندگانى خمير كرده اند و خداوند جليل به من فرمود: باش ، پس آفريده شدم براى پسر عم تو و وصى تو وزير تو على بن ابى طالب عليه السلام (1256).
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه : شبى جبرئيل براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چهار پائى آورد از استر كوچكتر و از درازگوش بزرگتر و پاهايش بلندتر از دستهايش بود و آنچه چشم كار كند يك گام آن بود، و چون حضرت خواست سوار آن شود امتناع كرد، جبرئيل گفت : اين محمد است ، چون نام آن حضرت را شنيد طورى تواضع كرد كه به زمين چسبيد پس حضرت سوار آن شد و به هر بلندى كه بالا مى رفت دستهايش كوتاه و پاهايش بلند مى شد و چون به نشيب مى رفت دستهايش ‍ دراز و پاهايش كوتاه مى شد؛ پس در تاريكى شب به قافله پر بارى كه متعلق به ابوسفيان بود رسيدند و از صداى بال براق شتران رم كردند و كسى از آخر قافله غلام خود را كه در اول قافله بود ندا كرد: اى فلان ! شتران رم كردند و فلان شتر بارش افتاد و دستش شكست .
پس از آنجا گذشتند تا به بلقا رسيدند حضرت فرمود: اى جبرئيل ! من تشنه شدم ، جبرئيل كاسه آبى به آن حضرت داد و تناول نمود.
پس از آنجا گذشتند و به جماعتى رسيدند كه قلابهاى آتش به پاهاى ايشان زده بودند و سرنگون آويخته بودند، حضرت فرمود: اينها كيستند؟ جبرئيل عرض كرد: اينها گروهى اند كه حق تعالى ايشان را به حلال غنى فرموده است و طلب حرام مى كنند.
پس به جمعى رسيدند كه با سوزن و ريسمان آتش بدنهاى ايشان را مى دوختند، حضرت فرمود: اينها كيستند؟ جبرئيل عرض كرد: اينها بكارت زنان را به زنا مى بردند.
پس از آنجا گذشتند و به مردى رسيدند كه بسته هيزم را مى خواست بردارد و نمى توانست پس هيزم ديگر بالاى آنها مى گذاشت ، حضرت فرمود اين كيست ؟ جبرئيل عرض كرد اين صاحب قرض است كه اداى قرض ‍ نمى تواند كرد و ديگر قرض مى كند.
پس از آنجا گذشتند تا به كوه شرقى بيت المقدس رسيدند، حضرت در آنجا باد بسيار گرمى احساس نمود و صداى مهيبى شنيد، فرمود: اى جبرئيل ! اين چه باد بود و آن چه صدا بود؟ عرض كرد: آن باد و صدا از جهنم بود، حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از جهنم .
پس از جانب راست خود نسيم خوشبوئى و صدائى شنيد و از حقيقت آنها جويا شد، جبرئيل عرض كرد: اين شميم و صداى بهشت است ، حضرت فرمود: از خدا سوال مى كنم بهشت را.
پس از آنجا گذشتند و به دروازه بيت المقدس رسيدند و در آنجا نصرانى بود كه هر شب دروازه را مى بستند و كليدها را در زير سر او مى گذاشتند، در آن شب هر چند سعى كردند دروازه بسته نشد و به نزد او آمده گفتند: امشب دروازه بسته نمى شود، گفت : پاسبانان را مضاعف كنيد.
و چون داخل بيت المقدس شدند جبرئيل صخره بيت المقدس را برداشت و از زير آن سه قدح بيرون آورد: قدحى از شير و قدحى از عسل و قدحى از شراب ، چون قدح شير و قدح عسل را به آن حضرت داد تناول فرمود، و چون قدح شراب را داد حضرت فرمود: سيراب شدم و نمى خواهم ، جبرئيل گفت : اگر مى آشاميدى امت تو همه گمراه مى شدند و از تو متفرق مى شدند، پس در مسجد بيت المقدس نماز كرد و گروهى از پيغمبران به آن حضرت اقتدا كردند.
و در آن شب با جبرئيل ملكى فرود آمده بود كه هرگز به زمين نيامده بود پس ‍ در آنجا به نزديك آن حضرت آمد و عرض كرد: يا محمد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى گويد: اينها كليدهاى خزانه هاى زمين است اگر مى خواهى پيغمبران بنده باش و اگر مى خواهى كليدها را بگير و پيغمبر پادشاه باش ؛ جبرئيل اشاره كرد آن حضرت را كه : تواضع كن ، حضرت فرمود كه : مى خواهى پيغمبر بنده باشم و پادشاهى دنيا را نمى خواهم .
پس از آنجا به آسمان رفتند، و چون به در آسمان اول رسيدند جبرئيل گفت : در را بگشائيد، ملائكه گفتند: كيست با تو؟ گفت : محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، ملائكه گفتند: نيكو آمدنى آمده است ؛ و چون در را گشودند و داخل شدند آن حضرت به هر گروهى از ملائكه كه رسيد سلام كردند بر او و براى او دعا كردند و او را مشايعت كردند پس به مرد پيرى رسيدند كه در زير درختى نشسته بود و اطفال بسيار بر دور او بودند، حضرت پرسيد: اين مرد پير كيست و اين اطفال كيستند؟ جبرئيل گفت كه : اين پدر تو ابراهيم خليل عليه السلام است و اين كودكان اطفال مومنانند بر دور او كه ايشان را غذا مى دهد و تربيت مى كند.
و چون از آنجا گذشتند و به مردى رسيدند كه بر كرسى نشسته بود، و چون به جانب راست خود نظر مى كرد مى خنديد و شاد مى شد، و چون به جانب چپ خود مى نگريست اندوهناك مى شد و مى گريست ! حضرت پرسيد: اين كيست ؟ جبرئيل عرض كرد: اين پدر تو آدم است چون مى بيند آنها را كه داخل بهشت مى شوند از فرزندانش شاد و خندان مى شود و چون مى بيند آنها را كه داخل جهنم مى شوند از فرزندانش محزون و گريان مى شود.
پس از آنجا گذشتند و ملكى را ديدند كه بر كرسى نشسته پس آن ملك بر آن حضرت سلام كرد وليكن آن شادى و خوشروئى كه از ديگران ديد از او نديد، فرمود: اى جبرئيل ! من به هيچ ملك نگذشتم مگر از او ديدم آنچه مى خواستم از شادى و سرور بغير اين ملك ، جبرئيل عرض كرد: اين مالك خزانه دار جهنم است و او از همه ملائكه خوشروتر و خوشخوتر بود و چون حق تعالى جهنم را به او سپرد و مشاهده نمود عذابها را كه خدا براى عاصيان خود مهيا كرده است ديگر نخنديد.
پس از آنجا گذشت تا به مقام مناجات حق تعالى رسيد و پنجاه نماز بر امت او واجب گرديد و به شفاعت حضرت موسى عليه السلام استدعاى تخفيف نمود تا به پنج نماز رسيد، چون در برگشتن به حضرت ابراهيم عليه السلام رسيد گفت : يا محمد! امت خود را از من سلام برسان و خبر ده ايشان را كه بهشت آبش شيرين است و خاكش خوشبو است و زمينش ساده است و درختانش از سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا اللّه والله اكبر ولا حول ولا قوه الا بالله است ، پس امر كن امت خود را كه اين ذكرها را بسيار بگويند تا درختان ايشان در بهشت بسيار شود. پس در راه به قافله اى از قريش رسيدند.
چون حضرت فرود آمد خبر داد اهل مكه را از معراج و خبر داد ايشان را از قافله ابوسفيان و رم كردن شتران و شكستن پاى شتر ايشان ، و فرمود: نزد طلوع آفتاب آن قافله داخل مى شوند؛ و چون آفتاب طالع شد قافله داخل شدند و آنچه حضرت خبر داده بود همه را تصديق كردند (1257).
و ابن بابويه و على بن ابراهيم در حديث موثق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى در ابطح خوابيده بودم و على عليه السلام در دست راست من و جعفر در دست چپ من و حمزه نزديك من خوابيده بودند ناگاه صداى بال ملائكه را شنيد و گوينده اى مى گفت كه : اى جبرئيل ! بسوى كداميك مبعوث شده اى ؟ جبرئيل اشاره بسوى من كرد و گفت : بسوى اين مبعوث شده ام و اين بهترين فرزندان آدم است و آن كه در دست راست اوست وصى و وزير و داماد و خليفه اوست در امت او، و آن ديگرى عموى اوست حمزه كه سيد الشهدا است ، و آن ديگر جعفر است پسر عم او كه دو بال رنگين خدا به او خواهد داد كه در بهشت با ملائكه پرواز كند، بگذارش كه ديده اش به خواب رود و گوشهايش بشنود و دلش خبر دار باشد، مثل او مثل پادشاهى است كه خانه اى ساخته باشد و خوانى گسترده باشد و بنده خود را به خوان خود دعوت كرده باشد: پادشاه ، خداوند عالميان است ؛ و خانه ، دنيا است ؛ و خوان ، نعمت حق تعالى بهشت بى انتهاست ؛ و داعى از جانب خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .
پس جبرئيل آن حضرت را بر براق سوار كرد و بسوى بيت المقدس برد و محرابهاى پيغمبران را بر آن حضرت عرض كرد و در آنجا نماز كرد و برگشت ، در برگشتن به قافله قريش گذشت و ايشان فرود آمده بودند و شترى از ايشان گم شده بود از پى آن شتر مى گشتند و ظرف آبى نزد ايشان بود، حضرت از آن ظرف آب آشاميد و باقى آن را ريخت .
چون حضرت برگشت به مكه فرمود: امشب رفتم بسوى بيت المقدس و آثار و منازل پيغمبران را ديدم و به قافله قريش گذشتم در فلان موضع و شتر ايشان گم شده بود و آب ايشان را آشاميدم و ريختم ، ابوجهل گفت : بپرسيد بيت القمدس چند استوانه و چند قنديل دارد؟ پس جبرئيل صورت بيت المقدس را در برابر آن حضرت باز داشت كه آنچه پرسيدند جواب فرمود؛ پس گفتند: تا قافله بيايد و حقيقت گفته هاى تو را معلوم كنيم ، حضرت فرمود: قافله نزد طلوع آفتاب خواهد آمد و شتر سرخ موئى در جلو شتران خواهد بود.
چون صبح شد اهل مكه بسوى عقبه شدند تا حقيقت گفتار آن حضرت را معلوم كنند، چون آفتاب طالع شد قافله پيدا شد به همان نشانها كه حضرت فرموده بود و اهل قافله به فرموده آن حضرت خبر دادند و با مشاهده اينها كفر و عناد ايشان زياده شد (1258).
و ابن بابويه به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على ! چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سدره المنتهى و از آنجا به حجابهاى نور و حق تعالى مرا گرامى داشت به مناجات خود و رازهاى نهان به من گفت ، در ميان آنها فرمود: يا محمد؛ عرض كردم : لبيك اى پروردگار من و سيد من كه توئى با بركت و بلند مرتبه ، فرمود: بدان كه على امام و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كه اطاعت من كند و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام ، هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است و هر كه او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است ، پس او را بشارت ده به اين ؛ چون به زمين آمد على را بشارت داد به آنچه حق تعالى در حق او فرموده بود، امير المومنين عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله ! آيا قدر من به مرتبه اى رسيده است كه در چنين مكانى مرا ياد كنند؟ حضرت فرمود بلى يا على ، شكر كن پروردگار خود را، پس على عليه السلام به سجده افتاد براى شكر نعمت حق تعالى ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سر برادر يا على كه حق تعالى به تو مباهات كرد با ملائكه خود (1259).
و به سند ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان بردند جبرئيل آن حضرت را به نهرى رسانيد كه آن را نور مى گفتند چنانكه در قرآن فرموده است جعل الظلمات و النور (1260)، چون به آن نهر رسيدند جبرئيل گفت : عبور كن با بركت خدا كه حق تعالى ديده تو را منور گردانيده و راه تو را گشوده است و اين نهرى است كه احدى از آن عبور نكرده است نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل ، و هر روز يك مرتبه من در اين نهر فرو مى روم و بيرون مى آيم و بالهاى خود را مى افشانم و از هر قطره اى كه از بال من مى ريزد حق تعالى ملك مقربى خلق مى نمايد كه او بيست هزار رو دارد و چهل هزار زبان دارد و به هر زبانى به لغتى سخن مى گويد كه اهل لغت ديگر آن را نمى فهمند؛ پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از آن نهر گذشت تا به حجابها رسيد و آنها پانصد حجابند كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است ، پس جبرئيل گفت : پيش برو اى محمد، حضرت فرمود: اى جبرئيل ! تو چرا با من نمى آئى ؟ جبرئيل عرض كرد: از اين مكان نمى توانم گذشت - به روايت ديگر گفت : اگر به قدر يك بند انگشت پيشتر آيم مى سوزم (1261) - پس حضرت رسول پيش تاخت آنچه خدا خواست تا آنكه حق تعالى او را ندا كرد: منم محمود و توئى محمد نام تو را از نام خود اشتقاق كردم ، هر كه با تو وصل كند به محبت و متابعت من با او وصل مى كنم به لطف و رحمت و هر كه از تو قطع كند از او قطع مى نمايم لطف و رحمت خود را، فرو رو بسوى بندگان من و خبر ده ايشان را به كرامت من تو را و من هيچ پيغمبر نفر ستادم مگر وزيرى براى او مقرر كردم و رسول منى و على وزير توست (1262).
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : در شب معراج حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را ندا كرد كه : يا محمد! مدت پيغمبر تو منقضى شد و عمر تو به آخر رسيد كه را براى امت خود بعد از خود اختيار كرده اى ؟ عرض كرد: پروردگارا! من خلق تو را امتحان كردم احدى را نيافتم كه اطاعت من زياده از على بن ابى طالب بكند، حق تعالى فرمود: من نيز كسى را نيافتم كه بعد از تو اطاعت من زياده از او بكند، حضرت گفت : خداوندا! امتحان كردم خلق تو را و كسى را نيافتم كه مرا دوست تر دارد از على بن ابى طالب ، حق تعالى فرمود: براى من نيز چنين است از من به او برسان كه او نشانه شاهراه هدايت است و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كه اطاعت من بكند (1263).
و شيخ طبرسى روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بر بال ملكى سوار شدم و از سدره المنتهى گذشتم تا به ساق عرش در آويختم و از ساق عرش ندا شنيدم كه : منم خداوندى كه بجز من خداوندى و معبودى نيست و سالمم از همه نقصها و عيبها و امان دهنده ام از عذاب خود مومنان را و شاهدم بر احوال خلق و عزيز و غالبم و جبارم و بزرگوارى مخصوص من است و به خلق خود مهربان و رحم كننده ام ، پس ‍ خدا را به دل ديدم نه به ديده (1264).
و شيخ طوسى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا به آسمان بالا بردند و داخل بهشت شدم در آنجا قصرى ديدم از ياقوت سرخ كه از بيرونش اندرونش را مى توانست ديد براى روشنى و صفا و نور آن و در آن قصر دو قبه بود از مرواريد و زبرجد، گفتم : اى جبرئيل ! اين قصر از كيست ؟ گفت : براى كسى است كه سخن نيكو گويد و پيوسته روزه باشد و طعام بسيار بخوراند و به عبادت بايستد در شب هنگامى كه مردم در خوابند.
حضرت امير المومنين عليه السلام فرمود: عرض كردم : يا رسول الله ! از امت تو كسى هست كه طاقت اينها داشته باشد؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سخن نيكو آن است كه بگويد سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا اللّه والله اكبر ، و پيوسته روز داشتن آن است كه ماه مبارك رمضان را تمام روزه بدارد، و طعام دادن آن است كه براى عيال خود تحصيل نمايد آنقدر كه ايشان محتاج ديگران نباشند، و در شب نماز كردن آن است كه نماز خفتن را بجا آورد در هنگامى كه يهود و نصارى و ساير كافران در خوابند (1265).
و ابن بابويه به سندهاى معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى در شب معراج مرا ندا كرد كه : يا محمد؛ عرض كردم : لبيك اى پروردگار من ، پس فرمود: بدان كه على پيشواى متقيان و پادشاه مومنان است و كشان نده رو سفيدان و دست و پا سفيدان است - يعنى شيعيان خود - بسوى بهشت (1266).
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى در شب معراج خود با من سخن گفت و مرا ندا كرد كه : اى محمد! على حجت من است بعد از تو بر خلق من و پيشواى اهل اطاعت من است ، هر كه فرمان او برد فرمان من برده است و هر كه عصيان او كند عصيان من كرده است پس او را نصب كن براى امت خود كه با او هدايت يابند از تو (1267).
و به سندهاى معتبر ديگر روايت كرده است كه : حق تعالى در شب معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را ندا فرمود كه : يا محمد! كه را اختيار كرده اى كه بعد از تو در ميان امت تو جانشين تو باشد؟ حضرت عرض كرد: خداوندا! تو براى من اختيار كن ، حق تعالى فرمود: من اختيار كردم براى تو برگزيده تو را كه على بن ابى طالب است (1268).

next page

fehrest page

back page