next page

fehrest page

back page

و به سند معتبر ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا از آسمان هفتم به سدره المنتهى بردند و از آنجا به حجابهاى نور رفتم حق تعالى مرا ندا فرمود كه : اى محمد! تو بنده منى و من پروردگار توام پس براى من خضوع كن و بس ، و مرا عبادت كن و بس ، و بر من توكل كن و بس ، و بر غير من اعتماد مكن كه من تو را پسنديدم كه بنده و حبيب و رسول و پيغمبر من باشى ، و برادر تو على را پسنديدم كه خليفه من و درگاه قرب من باشد پس اوست حجت من بر بندگان من و پيشواى خلق من است ، و به او شناخته مى شوند دوستان و دشمنان من و به او جدا مى شوند لشكر شيطان از لشكر من و به او برپا مى شود دين من و به او محفوظ مى گردد حدود من و جارى مى شود احكام من ، و به سبب تو و او و امامان از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را، و به قائم شما آبادان مى گردانم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير خود، و به كلمه كافران را پست و كلمه خود را بلند مى گردانم ، و به او زنده مى گردانم بندگان خود را و شهرهاى خود را، و از براى او به مشيت خود ظاهر مى گردانم گنجها و ذخيره هاى خود را و او را مطلع مى گردانم بر رازهاى خود، و او را امداد مى كنم به ملائكه خود كه او را تقويت نمايند بر جارى گردانيدن امر من و بلند گردانيدن دين من ، اوست ولى حق و به راستى مهدى و هدايت كننده بندگان من (1269).
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه امير المومنين عليه السلام گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى خلقى نيافريده است كه افضل باشد از من و گرامى تر باشد نزد او از من ، عرض كردم : يا رسول الله ! تو بهترى يا جبرئيل ؟ فرمود: يا على ! بدرستى كه حق تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسل را بر ملائكه مقربان و مرا فضيلت داده است بر جميع پيغمبران و بعد از من تو را و امامان بعد از تو را فضيلت داده است بر ملائكه و جميع خلق ، و بدرستى كه ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران محبان مايند، يا على ! آنها كه حامل عرشند و آنان كه در دور عرشند تسبيح و تحميد پروردگار خود مى گويند و طلب آمرزش مى نمايند براى آنان كه ايمان آورده اند به ولايت ما، يا على ! اگر ما نمى بوديم نمى آفريد خدا آدم را و نه حوا و نه بهشت و نه دوزخ و نه آسمان و نه زمين را، چگونه بهتر نباشيم از ملائكه و حال آنكه ما پيشى گرفتيم بر ايشان بسوى معرفت پروردگار خود و تسبيح و تهليل و تقديس او زيرا كه اول چيزى كه حق تعالى خلق كرد ارواح ما بود پس گويا گردانيد ما را به توحيد و تحميد خود، پس ملائكه را خلق كرد و چون ايشان ارواح ما بود پس گويا گردانيد ما را به توحيد و تحميد خود، پس ملائكه را خلق كرد و چون ايشان ارواح ما را يك نور ديدند و عظمت نور ما را مشاهده كردند و نور ما را بسيار عظيم شمردند ما سبحان الله گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما خلق مربوط خدائيم و حق تعالى منزه است از صفات ما و ساير مخلوقات ، پس ملائكه به تسبيح ما تسبيح گفتند و حق تعالى را از صفات ما منزه است دانستند، و چون عظمت شان ما را از خدائى بهره اى نيست و بغير خدا ديگرى مستحق پرستيدن نيست ، و چون ملائكه بزرگى ما را مشاهده كردند ما الله اكبر گفتيم تا ملائكه دانستند خدا از آن بزرگتر است كه كسى بزرگوارى تواند يافت مگر به بندگى او، و چون عزت و قوت ما را در ملكوت اعلى مشاهده كردند ما گفتيم لا حول ولا قوه الا بالله ملائكه دانستند كه حول و قوت مخصوص خدا است ، و چون ملائكه مشاهده كردند نعمتهاى خدا را بر ما و دانستند كه حق تعالى اطاعت ما را بر همه خلق واجب گردانيده است گفتيم الحمد لله تا ملائكه بدانند كه خدا از ما مستحق شكر و ثنا است به سبب نعمتها كه به ما كرامت فرموده است ، پس ملائكه گفتند الحمدلله و به بركت ما هدايت يافتند بسوى تحميد و توحيد و تسبيح و تهليل و تمجيدى حق تعالى ؛ پس حق تعالى آدم عليه السلام را خلق كرد و نور ما را در صلب او سپرد و امر كرد ملائكه را كه سجده كنند آدم را براى تعظيم ما و اكرام ما، پس سجده ايشان بندگى خدا بود و اكرام و اطاعت آدم عليه السلام بود براى آنكه ما در صلب او بوديم و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آنكه سجده كردند همه ايشان براى آدم ؟
و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان و اقامه گفت دوتا دوتا و گفت : پيش ‍ بايست اى محمد، گفتم : اى جبرئيل ! من بر تو پيشى گيرم ؟ گفت : آرى زيرا كه حق تعالى پيغمبرانش را بر ملائكه فضيلت داده است و تو را بخصوص ‍ بر همه خلق زيادتى داده است ، پس من جلو ايستادم و با ايشان نماز كردم و اين را براى فخر نمى گويم .
و چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت : پيش رويا محمد، و خود ايستاد، گفتم : اى جبرئيل ! در چنين موضعى از من جدا مى شوى ؟ گفت : يا محمد! اين منتهاى حدى است كه خدا براى من قرار داده است اگر از اينجا بگذرم بالهاى من مى سوزد به سبب تعدى كردن از اندازه هاى حق تعالى ، پس مرا در درياهاى نور غوطه دادند و در بحار الانوار خداوند جبار شنا كردم تا رسيدم به آنجا كه خدا مى خواست كه مرا به آنجا بالا برد از علوم ملك او.
پس ندا از جانب اعلا به من رسيد: يا محمد! عرض كردم : لبيك و سعديك اى پروردگار من ، پس ندا رسيد: اى محمد! توئى بنده من و پروردگار توام مار عبادت كن و بر من توكل كن بدرستى كه توئى نور من در عبادت من و رسول من بسوى خلق من و حجت من بر بندگان من ، براى تو و هركه تو را متابعت كند آفريدم بهشت خود را و هر كه تو را مخالفت كند آفريدم آتش ‍ خود را براى او، و براى اوصياى تو واجب گردانيدم كرامت خود را و براى شيعيان ايشان واجب گردانيدم ثواب خود را، عرض كردم : خداوندا! اوصياى مرا تعيين فرما كه ايشان را بشناسيم ، فرمود: اى محمد! اوصياى تو آنهايند كه نامهاى ايشان بر ساق عرش من نوشته است ، چون نظر كردم به ساق عرش دوازده نور ديدم و در هر نور سطرى سبز ديدم كه در آن سطر نام يكى از اوصياى من نوشته بود، اول ايشان على بن ابى طالب و آخر ايشان مهدى امت من ، عرض كردم : خداوندا! اينها اوصياى منند بعد از من ؟ فرمود: يا محمد! اينها دوستان من و اوصيا و برگزيدگان و حجتهاى منند بعد از تو بر بندگان من و ايشان اوصيا و خليفه هاى تواند و بهترين خلق منند بعد از تو، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه دين خود را به ايشان ظاهر گردانم و كلمه خود را به ايشان بلند گردانم و به آخر ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم و مشرق و مغرب زمين را به تصرف او در آورم و بادها را مسخر او گردانم و ابرهاى صعب را براى او ذليل گردانم كه بر آنها سوار شود و به هر جا كه خواهد از آسمان و زمين برود او را به لشكرهاى خود يارى كنم و به ملائكه خود مدد كنم تا آنكه دعوت من بلند گردد و همه خلق بر يگانه پرستى من جمع شوند، پس سلطنت او را دائم و مستمر گردانم و دولت حق را در دوستان خود و پيشوايان دين قرار دهم كه دست به دست گردانند تا روز قيامت (1270).
ايضا به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام و ابن عباس روايت كرده است كه : روزى عايشه به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و آن حضرت فاطمه عليها السلام را در دامن خود نشانده بود و مى بوسيد، عايشه عرض كرد: چرا اين دختر بزرگ را اينقدر مى بوسى و به چه سبب افراط در محبت او مى نمائى ؟ حضرت فرمود: اى عايشه ! در شب معراج چون به آسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان و اقامه گفت و مرا پيش ‍ داشت و با اهل آسمان چهارم نماز كردم ، و چون به جانب راست خود نظر كردم حضرت ابراهيم عليه السلام را در باغى از باغهاى بهشت ديدم كه گروهى از ملائكه او را در ميان گرفته بودند، و چون بر آسمان ششم بر آمدم ندا از جانب اعلا شنيدم كه : اى محمد! نيك پدرى است پدر تو ابراهيم و نيك برادرى است برادر تو على ، چون به حجابهاى عظمت و جلال رسيدم جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت كرد در آنجا درختى از نور ديدم كه زير آن درخت دو ملك حله ها و زيورها بر هم پيچيدند، گفتم : اى حبيب من جبرئيل ! اين درخت از كيست ؟ گفت : از برادرت على بن ابى طالب است و اين دو ملك براى او حله و زيورها مى پيچند و جمع مى كنند تا روز قيامت ، چون پيشتر رفتم رطبى براى من آوردند از زيبد نرمتر از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين تر، من يك رطب گرفتم و خوردم و آن رطب نطفه شد در پشت من و چون به زمين آمدم با خديجه نزديكى كردم و او به فاطمه حامله شد، پس فاطمه حوريه اى است به صورت انسان ، هرگاه مشتاق بهشت مى شوم فاطمه را مى بوسم و مى بويم كه ريحانه بهشت است (1271).
به روايت ديگر فرمود: هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از او مى شنوم (1272).
و ايضا به سند معتبر از امامزاده عبد العظيم عليه السلام روايت كرده است از امام محمد التقى عليه السلام كه امير المومنين عليه السلام فرمود: روزى من و فاطمه عليها السلام به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رفتيم و آن حضرت بسيار مى گريست ، عرض كردم : پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول الله چه سبب گريه تو شده است ؟
فرمود: يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند زنى چند از امت خود را در عذاب شديد ديدم و گريه من براى ايشان است ، زنى را ديدم كه به موى سر آويخته بودند و مغز سرش مى جوشيد؛ و زنى را ديدم كه به زبان آويخته بودند و حميم جهنم را در حلقش مى ريختند؛ و زنى را ديدم كه به پستانها آويخته بودند؛ و زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش در زيرش شعله مى كشيد؛ و زنى را ديدم كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها را بر او مسلط كرده بودند؛ و زنى را ديدم كور و كر و لال بود و در تابوت آتش كرده بودند او را و مغز سرش از بينى او بيرون مى آمد و بدنش از خوره و پيسى پاره پاره مى شد؛ و زنى را ديدم كه به پاهاى آويخته بودند در تنور آتش ؛ و زنى را ديدم كه گوشت بدن او را از پيش و پس ‍ مى بريدند به مقراضهاى آتش ؛ و زنى را ديدم كه رو و دستهايش را مى سوختند و امعاى خود را مى خورد؛ و زنى را ديدم كه سرش سر خوك بود و بدنش بدن خر و بر او هزار هزار نوع عذاب بود، زنى را ديدم به صورت سگ و آتش در دبرش داخل مى كردند و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه سر و بدنش را به عمودهاى آتش مى زدند.
فاطمه عليها السلام عرض كرد: اى حبيب من و نور ديده من ! مرا خبر ده كه عمل و سيرت ايشان چه بود كه حق تعالى اين انواع عذاب را بر ايشان مسلط گردانيد؟
حضرت فرمود: اى دختر گرامى ! آن زنى را كه به موى آويخته بودند موى خود را از مردان نمى پوشانيده ؛ و آن را كه به زبان آويخته بودند به زبان آزار شوهر خود مى كرده ؛ و آن را كه به پستانها آويخته بودند مانع شوهر مى شده از جماع كردن با او؛ و آن را كه به پاها آويخته بودند از خانه بى رخصت شوهر بيرون مى رفته ، و آن كه گوشت بدن خود را مى خورد براى نامحرم زينت مى كرده ؛ و آن كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند خود را نمى شسته و جامه هايش را پك نمى كرده و غسل حيض و جنابت نمى كرده و بدنش را از نجاستها طاهر نمى كرده و نماز را سبك مى شمرده ؛ و آن كور و كر و لال فرزند از زنا بهم رسانيده و به گردن شوهر خود مى انداخته ؛ و آن كه گوشت بدنش را مقراض مى كردند خود را به مردان مى نموده كه به او رغبت نمايند؛ و آن كه رو و بدنش را مى سوختند و روده هاى خود را مى خورد قرمساق بوده و مرد و زن را به حرام به يكديگر مى رسانيده ؛ و آن كه سرش ‍ سر خوك بود و بدنش بدن خر سخن چين و دروغگو بوده ؛ و آن كه به صورت سگ بود و آتش در دبرش مى كردند او خواننده و نوحه كننده و حسود بوده .
پس حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا حال كسى كه شوهر خود را راضى دارد (1273).
و به سند معتبر از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه : روزى حضرت صادق عليه السلام احوال شخصى از اصحاب خود را پرسيد، عرض كردند: او بيمار است ، حضرت به عيادت او رفت و او را نزديك به موت يافت ، به او فرمود: ظن خود را نيكو گردان به پروردگار خود، عرض كرد: ظن من به پروردگار نيك است ليكن غم دختران خود دارم ، حضرت فرمود: آن كسى را كه براى مضاعف گردانيدن حسنات و محو كردن سيئات اميد دارى براى اصلاح حال نبات خود نيز از او اميدوار باش ، مگر نشنيده اى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به سدره المنتهى رسيدم بعضى از شاخهاى آن را ديدم كه از آن پستانها آويخته بود و از بعضى از آن پستانهاى شير مى ريخت و از بعضى عسل و از بعضى روغن و از بعضى شبيه به آزاد گندم سفيد و از بعضى جامها و از بعضى مانند ميوه سدر، پس در خاطر خود گفتم : آيا اينها قرار مى گيرند؟ و در آن وقت جبرئيل با من نبود كه از او سوال كنم زيرا كه او در مرتبه خود ماند و من از درجه او بالاتر رفتم ؛ پس حق تعالى مرا ندا كرد: اى محمد! اينها غذا دختران و پسران امت توست ، پس بگو به پدران دختران كه : دلتنگ مباشيد براى پريشانى احوال دختران خود زيرا كه چنانكه ايشان را آفريده ام روزى به ايشان مى دهم (1274).
و به سندهاى معتبر ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج در آسمان سوم مردى را ديدم كه نشسته و يك پاى او در مشرق بود و يك پاى او در مغرب و لوحى در دست داشت و در آن نظر مى كرد و سر خود را حركت مى داد، گفتم : يا جبرئيل ! اين كيست ؟ گفت : ملك موت است (1275).
و به سند معتبر ديگر از حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: در شب معراج در ميان عرش ملكى را ديدم كه در دستش شمشيرى از نور بود و به آن بازى مى كرد چنانكه حضرت امير المومنين عليه السلام با ذوالفقار بازى مى كرد در جنگ و ملائكه هرگاه مشتاق لقاى امير المومنين عليه السلام مى شدند به روى آن ملك نظر مى كردند، عرض كردم كه : خداوندا! اين برادر و پسر عم من على بن ابى طالب است ؟ حق تعالى ندا كرد: يا محمد! اين ملكى است كه بر صورت على آفريده ام كه در ميان عرش ‍ مرا عبادت مى كند ثواب حسنات و تقديس و تسبيح او براى على بن ابى طالب است تا روز قيامت (1276).
به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه : حبيب سجستانى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از تفسير آيه ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى ، حضرت فرمود كه : اى حبيب ! يعنى نزديك شد به جانب حق تعالى به قرب معنوى پس بسيار نزديك شد پس بود به قدر دو نيم كمان يا نزديكتر پس خدا وحى فرستاد به او در آن مكان رفيع آنچه خواست ؛ اى حبيب ! بدرستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون فتح مكه نمود خود را در عبادت حق تعالى بسيار تعب مى فرمود براى شكر نعمتهاى او پس روزى طواف بسيار كرد و على بن ابى طالب عليه السلام با آن حضرت بود، و چون تاريكى شب ايشان را فرو گرفت براى سعى به جانب صفا رفتند، و چون از صفا فرود آمدند و متوجه مروه شدند از آسمان نورى فرود آمد و ايشان را فرا گرفت كه كوههاى مكه همه از آن نور روشن شد و ديده هاى ايشان از مشاهده آن خيره گرديد و دهشت عظيم ايشان را عارض شد، و چون به جانب مروه بالا رفتند حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سر به جانب آسمان بلند كرد و دو انار در بالاى سر خود ديد و دست برد و هر دو را گرفت ، پس حق تعالى او را ندا فرمود كه : اى محمد! اينها از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم يكى را تناول فرمود و على عليه السلام ديگرى را؛ پس جبرئيل حضرت رسول را به آسمان برد تا به نزديك سدره المنتهى رسانيد و جبرئيل ايستاد و حضرت را گفت : پيش برو كه من ياراى آن ندارم كه از اين پيشتر بيايم .
حضرت باقر عليه السلام فرمود: آن درخت را براى آن سدره المنتهى مى گويند كه اعمال اهل زمين را ملائكه حافظان اعمال به آنجا مى رسانند و حفظه كرام برره در زير آن درختند و آنچه ملائكه كاتبان اعمال بالا مى برند آنها مى گيرند و در الواح سماويه ثبت مى نمايند، چون حضرت در سدره المنتهى نظر كرد ديد كه شاخهاى آن دخت به زير عرش رسيده و دور عرش ‍ را فرو گرفته پس نورى از انوار عظمت و جلال خداوند جبار براى آن حضرت تجلى كرد كه ديده اش از دهشت آن نور بازماند و اعضايش بلرزيد پس حق تعالى دلش را محكم گردانيد و ديده اش را قوت و نور ديگر بخشيد تا آنكه از آيات پروردگار خود ديد آنچه ديد و از خطابهاى پروردگار خود شنيد آنچه شنيد، و چون برگشت باز به زير سدره المنتهى رسيد جبرئيل را در آنجا بار ديگر ديد چنانكه حق تعالى فرموده است ولقد راه نزله اخرى# عند سدره المنتهى (1277) و مراد آن است كه : بار ديگر جبرئيل را ديد - نه خدا را به روشى كه سنيان مى گويند - پس خدا را به ديده دل ديد و به ديده سر آيات بزرگ پروردگار خود را ديد كه هيچ مخلوقى به غير او آنها را نديده بود و نخواهد ديد.
پس حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : بزرگى درخت سدره به قدر صد سال راه است از روزهاى دنيا و هر برگى از آن تمام اهل دنيا را مى پوشاند، و خدا ملكى چند آفريده كه موكلند به درختان زمين پس هيچ درخت از خرما و غير آن در زمين نيست مگر با آن درخت ملكى هست كه آن درخت را و ميوه آن را محافظت مى نمايد، و اگر آن نباشد هر آينه درندگان و جانوران زمين در هنگام ميوه آن را فانى كنند، و به اين سبب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منع فرمود مسلمانان را كه در زير درخت ميوه دار بول و غايط كنند، و به اين سبب آدمى را انسى مى باشد به درخت ميوه دار در وقت ميوه زيرا كه ملائكه نزد آن درخت حاضر مى باشند (1278).
و به سند معتبر روايت كرده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند: به چه سبب در نماز شام و خفتن و صبح بلند مى خوانند قرائت را و در ساير نمازها آهسته مى خوانند؟
فرمود: زيرا كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان بردند اول نمازى كه حق تعالى بر آن واجب كرد نماز ظهر روز جمعه بود، پس ملائكه را با آن جناب ضم كردى كه به او اقتدار كردند و آن حضرت را فرمود قرائت را بلند بخواند تا فضيلت او بر ملائكه ظاهر گردد، پس نماز عصر را بر او واجب گردانيد و كسى را از ملائكه با او ضم نكرد و امر كرد آهسته بخواند زيرا كه احدى پشت سر او نبود كه بشنود، پس نماز شام و خفتن را واجب گردانيد و ملائكه را فرمود كه به او اقتدار كردند و آن حضرت را امر كرد بلند بخواند تا ايشان بشنوند، و چون نزديك صبح به زمين آمد نماز صبح را بر او واجب گردانيد و امر كرد او را كه با مردم نماز كند و قرائت را بلند بخواند تا فضيلت او بر مردم ظاهر شود چنانكه بر ملائكه ظاهر شد.
پس از آن حضرت پرسيدند: به چه سبب تسبيح در دو ركعت آخر بهتر است از قرائت حمد؟ فرمود: زيرا كه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در دو ركعت آخر نورى از انوار عظمت الهى جلوه كرد كه آن حضرت را دهشتى عارض شد و گفت : سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا اللّه والله اكبر و به اين علت تسبيح افضل از قرائت شد (1279).
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون آن حضرت به معراج رفت و به نزديك بيت المعمور رسيد وقت نماز شد، جبرئيل اذان و اقامه گفت و آن حضرت پيش ايستاد و ملائكه و پيغمبران در عقب او صف كشيده و نماز كردند (1280).
كلينى و شيخ طوسى و ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون حق تعالى مرا به ملكوت اعلا برد از عقب حجاب وحيها به من فرمود كه ملكى در ميان نبود، از جمله آن بود كه : يا محمد! هر كه ولى و دوست مار ذليل گرداند چنان است كه با من محاربه كرده است ، هر كه با من محاربه كند من با او محاربه مى كنم .
من عرض كردم : خداوندا! كيست ولى تو؟ فرمود: هر كه ايمان آورد به تو و وصى و امامان فرزندان شما و ايشان را امام خود داند (1281).
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدند: به چه علت در نماز يك ركوع و دو سجده مقرر شده است ؟ حضرت فرمود: اول نماز كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ادا نمود در پيش عرش الهى بود زيرا كه چون آن حضرت را در شب معراج به آسمانها بردند و به نزد عرش رسيد حق تعالى آن حضرت را ندا كرد كه : اى محمد! نزديك چشمه صاد بيا و مساجد خود را بشو و پاك گردان و براى پروردگار خود نماز كن ، پس حضرت به نزديك آن چشمه رفت و وضو كامل بجا آورد و در خدمت پروردگار خود ايستاد پس حق تعالى امر نمود او را كه : افتتاح نماز بكن ؛ چون تكبير گفت فرمود: يا محمد! بخوان بسم الله الرحمن الرحيم تا آخر سوره حمد؛ پس فرمود كه : سوره توحيد را بخوان ، چون حضرت سوره توحيد را تمام كرد سه نوبت گفت : كذلك الله ربى پس حق تعالى فرمود: يا محمد! ركوع كن براى پروردگار خود، چون به ركوع رفت فرمود: بگو سبحان ربى العظيم و بحمده ، حضرت سه مرتبه گفت ، پس فرمود: سر بردار، چون راست ايستاد فرمود: سجده كن پروردگار خود را، چون به مسجد رفت فرمود: بگو سبحان ربى الا على و بحمده ، چون سه مرتبه گفت فرمود: درست بنشين يا محمد، چون درست نشست جلالت حق تعالى را به ياد آورد و بى امر او باز به سجده رفت و سه مرتبه تسبيح گفت ؛ پس ندا رسيد كه : درست بايست و قرائت بكن ؛ پس باز امر به ركوع و سجود كرد آن حضرت را، و چون سجده اول را بجا آورد باز جلالت پروردگار خود را به ياد آورد و بار ديگر به سجده رفت ، حق تعالى فرمود: سر بردار خدا تو را ثابت دارد و تشهد بخوان ، چون تشهد را تمام كرد حق تعالى او را ندا كرد كه : سلام كن ، پس حضرت به پروردگار خود سلام كرد و خداوند جبار آن حضرت را جواب سلام گفت و فرمود: و عليك السلام اى محمد به نعمت من قوت يافتى بر طاعت من و به عصمت خود تو را به درجه پيغمبرى رسانيدم و حبيب خود گردانيدم .
پس حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: آنچه خدا امر فرموده در هر ركعت يك ركوع و يك سجود بود، و چون به سبب تذكر عظمت الهى حضرت سجده ديگر اضافه نمود خدا نيز آن را واجب گردانيد.
پس از حضرت پرسيد: صاد كدام است ؟ حضرت فرمود: چشمه اى است كه از ركنى از اركان عرش الهى منفجر مى شود كه آن را ماء الحيوه مى گويند يعنى آب زندگانى چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است ص والقرآن ذى الذكر (1282). (1283)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدند كه : به چه علت تكبير در افتتاح نماز هفت مرتبه سنت شده است ؟ و به چه علت در ركوع سبحان ربى العظيم و بحمده مى گويند و در سجود سبحان ربى العظيم و بحمده مى گويند؟
حضرت فرمود: حق تعالى آسمانها را هفت آفريده و زمينها را هفت آفريده و حجابها را هفت آفريده ، و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت و به مرتبه قاب قوسين رسيد و يك حجاب از حجابها هفتگانه براى او گشوده شد يك مرتبه الله اكبر گفت ، و همچنين هر يك از حجابها كه گشوده مى شد يك مرتبه الله اكبر مى گفت تا آنكه هفت حجاب از او گشوده شد و هفت مرتبه الله اكبر گفت ، چون نماز معراج مومن است لهذا در اول نماز مقرر كرده اند كه هفت مرتبه الله اكبر بگويد تا حجابهائى كه سبب بعد او از جناب اقدس الهى گرديده از پيش او برداشته شود؛ و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بعد از رفع حجابها انوار عظمت و جلال حق تعالى بر دلش جلوه كرد اعضايش بلرزيد و به ركوع افتاد و گفت : سبحان ربى العظيم و بحمده ، و چون سر از ركوع برداشت نورى از آن عظيم تر بر او جلوه كرد پس به سجده افتاد و گفت : سبحان ربى الاعلى و بحمده ، و چون هفت مرتبه اين ذكر را گفت دهشتش ساكن گرديد؛ و به اين سبب مقرر شد كه اين ذكرها در ركوع و سجود گفته شود (1284).
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه به چه علت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از مسجد شجره احرام به حج بست و در موضع ديگر احرام نسبت ؟ حضرت فرمود: زيرا كه در شبى كه آن حضرت را به آسمان بردند چون محاذى مسجد شجره رسيد حق تعالى او را ندا كرد: يا محمد؛ عرض كرد: لبيك ، حق تعالى فرمود: آيا تو را يتيم نيافتم پس تو را جا دادم ؟ و تو را گمشده نيافتم پس هدايت كردم بسوى خود؟ حضرت عرض كرد: ان الحمد و النعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك (1285).
پس به اين سبب آن حضرت احرام از مسجد شجره بست نه از موضع ديگر (1286).
و شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى مرا پنج فضيلت عطا كرد و على را هم پنج فضيلت عطا كرد: مرا كلمات جامعه داد و على را علوم جامعه داد؛ مرا پيغمبر گردانيد و او را وصى من گردانيد؛ به من كوثر بخشيد و به او سلسبيل بخشيد؛ به من وحى عطا كرد و به او الهام كرد؛ مرا به آسمان برد و براى او درهاى آسمان و حجابها را گشود كه او بسوى من نظر مى كرد و من بسوى او نظر مى كردم .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گريست ، من گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: اى پسر عباس ! اول سخنى كه حق تعالى به من گفت اين بود كه فرمود: اى محمد! نظر كن به زير خود، چون نظر كردم ديدم حجابها شكافته شده و درهاى آسمان گشوده شده ، و على را ديدم كه سر بسوى آسمان بلند كرده و بسوى من نظر مى كند، پس ‍ على با من سخن گفت و من با او سخن گفتم و پروردگار من با من سخن گفت .
عرض كردم : يا رسول الله ! حق تعالى با تو چه سخن گفت ؟ گفت : حق تعالى فرمود: اى محمد! گردانيدم من على را وصى تو و وزير تو و خليفه تو بعد از تو، اعلام كن او را كه اينك سخن تو را مى شنود، پس من در همانجائى كه در خدمت پروردگار خود ايستاده بودم آنچه فرمود به على گفتم و على مرا جواب گفت كه : قبول كردم و اطاعت نمودم ؛ پس حق تعالى امر كرد ملائكه را كه بر على سلام كنند و همه بر او سلام كردند و على جواب سلام ايشان گفت ، و ملائكه را ديدم كه شادى مى كردند به جواب سلام او و به هيچ گروهى از ملائكه آسمان نگذشتم مگر آنكه مرا تهنيت و مبارك باد گفتند براى خلافت على و به من گفتند: يا محمد! بخداوندى كه تو را به راستى فرستاد است سوگند كه شادى بر جميع ملائكه داخل شد به آنكه حق تعالى پسر عم تو را خليفه تو گردانيد؛ و ديدم كه حاملان عرش الهى سرها به زير افكنده بودند به جانب زمين ، گفتم : اى جبرئيل ! چرا حاملان عرش ‍ اعلا سرها از مناظر رفعت و اصطفا بيرون كرده بسوى زمين مى نگرند؟ جبرئيل گفت : يا محمد! هيچ ملك از ملائكه نماند كه بسوى على نظر نكرد در اين وقت از روى شادى و طرب مگر حاملان عرش كه ايشان الحال از جانب خداوند ذوالجلال مرخص شدند كه بسوى آن حضرت نظر كنند، چون به زمين آمدم آنچه ديده بودم على مرا خبر مى داد، پس دانستم كه به هر مكان كه رفته بودم براى على حجب را گشوده بودند كه او نيز ديده بود (1287).
و عياشى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز خفتن را در زمين كرد و بر ملكوت سماوات عروج نمود و پيش از صبح به زمين برگشت و نماز صبح را در زمين ادا كرد (1288).
و به سندهاى معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به زمين برگشتم به جبرئيل گفتم كه : آيا حاجتى دارى ؟ گفت : حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خدا و از جانب من سلام برسانى ؛ چون حضرت سلام حق تعالى و جبرئيل را به خديجه رسانيد خديجه گفت : خداوند من سلام است و سلامتيها از اوست و سلامها بسوى او بر مى گردد و بر جبرئيل باد سلام (1289).
و در كتب معتبره اهل سنت روايت كرده اند كه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند در آسمان چهارم ملكى را ديدم كه بر منبرى از نور شسته است و ملك بسيار بر دور او جمع شده اند، گفتم : اى جبرئيل ! اين ملك كيست ؟ جبرئيل گفت : نزديك او برو و بر او سلام كن ، چون نزديك او رفتم و سلام كردم ديدم برادر و پسر عم من على بن ابى طالب بود، گفتم : اى جبرئيل ! على پيش از من به آسمان آمده است ؟ جبرئيل گفت : اى محمد! ملائكه به حق تعالى شكايت كردند شوق لقاى على را پس حق تعالى اين ملك را از نور روى على بن ابى طالب خلق كرد و ملائكه در هر شب جمعه (و روز جمعه ) (1290) هفتاد مرتبه او را زيارت مى كنند و تسبيح و تقديس حق تعالى مى نمايند و ثواب آنها را به دوستان على هديه مى كنند (1291).
و در مناقب خوارزمى كه از كتب معتبره سنيان است روايت كرده است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : حق تعالى در شب معراج به چه لغت با تو سخن گفت ؟ حضرت فرمود: در آن شب خدا به لغت على بن ابى طالب مرا خطاب كرد و مرا الهام كرد كه گفتم : پروردگارا! تو مرا خطاب كردى يا على با من سخن گفت ؟ حق تعالى مرا ندا كرد: اى احمد! من شبيه به اشياء نيستم و مثل و مانند ندارم ، و مرا به ديگران قياس ‍ نمى توان كرد، تو را از نور خود آفريدم و على را از نور تو آفريده ام ، و چون مى دانم كه هيچكس را از على دوست تر نمى دارى پس به صدا و لغت على با تو سخن گفتم تا دل تو مطمئن گردد (1292).
و على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون در شب معراج داخل بهشت شدم زمينهاى سفيد ساده ديدم و ملكى چند ديدم كه قصرها مى ساختند با خشتى از طلا و خشتى از نقره و گاهى دست باز مى گرفتند و مى ايستادند، پرسيدم ازايشان كه : چرا گاهى مى سازيد و گاهى دست مى كشيد؟ گفتند: انتظار خرجى مى كشيم ، پرسيدم : خرجى شما چيست ؟ گفتند: گفتن مومن در دنيا سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا اللّه والله اكبر هرگاه كه اين ذكرها را مى گويند بنا مى كنيم و هرگاه ترك مى كنند ما نيز ترك مى كنيم (1293).
و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است مكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على ! در شبى كه مرا به آسمان بردند در هر آسمان مرا استقبال كردند ملائكه و بشارتهاى بسيار گفتند تا آنكه مرا ملاقات كرد جبرئيل با گروه بسيار از ملائكه و گفتند: اگر جمع مى شدند امت تو بر محبت على خدا جهنم را نمى آفريد.
يا على ! بدرستى كه حق تعالى تو را حاضر گردانيد با من در هفت موطن تا انس يافتم به تو:
اول - در شبى كه مرا به آسمان بردند جبرئيل گفت : يا محمد! كجاست برادر تو على ؟ گفتم : او را در زمين گذاشتم ، گفت : دعا كن تا خدا بياورد او را از براى تو، چون دعا كردم مثال تو را با خود ديدم ، ناگاه ملائكه را ديدم كه صفها كشيده بودند گفتم : اى جبرئيل ! اينها كيستند؟ گفت : اينها گروهى چندند كه حق تعالى با ايشان مباهات خواهد كرد به تو در روز قيامت پس ‍ نزديك ايشان رفتم و با ايشان سخن گفتم از احوال گذشته و آينده تا روز قيامت .
دوم - در مرتبه دوم كه مرا به عرش بردند جبرئيل گفت : يا محمد! برادر تو كجاست ؟
گفتم : او را در زمين گذاشتم ، گفت : خدا را بخوان تا او را به نزد تو آورد، چون دعا كردم مثال تو را نزد خود ديدم و پرده هاى هفت آسمان از پيش ديده من برداشته شد تا ديدم ساكنان جميع ملكوت سماوات را و هر ملكى در هر جاى آسمان بود مشاهده كردم و همه را تو نيز مشاهده نمودى .
سوم - وقتى كه حق تعالى مرا بر جن مبعوث گردانيد، جبرئيل گفت : برادر تو كجاست ؟ گفتم : او را به جاى خود در زمين گذاشته ام ، گفت : دعا كن تا حاضر شود، چون دعا كردم تو حاضر شدى پس آنچه با ايشان گفتم و ايشان با من گفتند همه را تو شنيدى و حفظ نمودى .
چهارم - حق تعالى مرا مخصوص گردانيده به ليله القدر و تو را با من در آن شريك نموده .
پنجم - چون با حق تعالى در ملا اعلا مناجات كردم مثال تو با من بود، پس ‍ براى تو از خدا هر كرامتى را سوال كردم همه را به تو عطا فرموده بغير از پيغمبرى كه به من فرمود: بعد از تو پيغمبرى نمى باشد.
ششم - چون به بيت المعمور طواف كردم مثال تو با من بود، و چون پيغمبران در عقب من نماز كردند مثال تو در عقب من بود (1294).
هفتم - در هنگام رجعت كه گروه كافران را هلاك گردانم تو با من خواهى بود.
يا على ! حق تعالى مرا بر جميع مردان عالميان فضيلت داده ، و تو را بعد از من بر ايشان فضيلت داده ، پس فاطمه را بر جميع زنان عالميان زيادتى داده ، پس حسن و حسين و امامان از ذريت حسين را بعد از من و تو بر جميع مردان عالميان فضيلت داده .
يا على ! نام تو را با نام خود مقرون يافتم در چند موطن و باعث انس من گرديد:
اول - در شب معراج چون به بيت المقدس رسيدم بر صخره بيت المقدس ‍ نوشته ديدم لا اله الا اللّه محمد رسول الله ايدته بوزيره و نصرته به يعنى : محمد را تقويت كرد به وزير او و يارى كردم او را به او گفتم : اى جبرئيل ! كيست وزير من ؟ گفت : على بن ابى طالب است .
دوم - چون به سدره المنتهى رسيدم در آنجا نوشته ديدم : لا اله الا انا وحدى و محمد صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و نصرته به گفتم : اى جبرئيل ! وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب است .
سوم - چون از سدره المنتهى گذشتم و به عرش پروردگار عالميان رسيدم در قائمه اى از قائمه هاى عرش نوشته بود لا اله الا انا وحدى و محمد حبيبى و صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و نصرته به (1295).
و سيد ابن طاووس به سند معتبر از امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه جبرئيل به نزد من آمد و مرا از روى لطف حركت داد و گفت : يا محمد! برخيز و سوار شو كه تو را پروردگار تو به نزد خود طلبيده است ؛ و چهار پائى آورده بود از استر كوچكتر و از درازگوش ‍ بزرگتر و گامش به قدر بينائى آن بود و دو بال داشت از جوهر و نامش براق بود، پس به آن سوار شدم و چون به عقبه رسيدم مردى را ديدم كه ايستاده بود و موهاى سرش بر دوشهايش آويخته بود، چون نظرش بر من افتاد گفت : السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا حاشر جبرئيل گفت : جواب سلامش بگو، گفتم : و عليك السلام و رحمة الله و بركاته ؛ چون به ميان عقبه رسيدم مرد سفيد رو و پيچيده موئى را ديدم ، چون نظرش بر من افتاد سلام كرد مانند سلام آن مرد اول و به رخصت جبرئيل من جواب گفتم ، پس آن مرد سه مرتبه گفت : نگاه دار حرمت خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است .
چون به بيت المقدس رسيدم در آنجا مردى كه را ديدم از همه كس ‍ خوشروتر و سفيدتر و خوش قامت تر، پس به همان نحو بر من سلام كرد و من به امر جبرئيل جواب سلام او گفتم ، پس سه مرتبه گفت : يا محمد! نگاه دار حرمت وصى خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است و امين توست بر حوض كوثر و صاحب شفاعت بهشت است .
پس از براق فرود آمد و جبرئيل دست مرا گرفت و داخل مسجد بيت المقدس نمود و مسجد پر بود از گروهى كه من ايشان را نمى شناختم و مرا از صفها گذرانيد ناگاه ندائى از بالاى سر خود شنيدم كه : پيش بايست اى محمد، پس جبرئيل مرا پيش داشت و با ايشان نماز كردم ، پس از آنجا نردبانى از مرواريد بسوى آسمان اول گذاشتند و جبرئيل دست مرا گرفت و بسوى آسمان اول برد، چون به نزديك آسمان رسيدم آنجا را مملو ديدم از پاسبانان و شهابها، و چون جبرئيل در آسمان اول را كوبيد ملائكه گفتند: كيست ؟ گفت : منم جبرئيل ، گفتند: همراه تو كيست ؟ گفت : محمد است ، گفتند: مبعوث شده است ؟ گفت : بلى ؛ پس در را گشودند و گفتند: مرحبا اى برادر بزرگوار و اى خليفه پروردگار و اى برگزيده خداوند جبار، توئى خاتم پيغمبران و بعد از تو پيغمبرى نخواهد بود؛ پس از آنجا نردبانى از ياقوت كه بر زبريد جد سبز مزين كرده بودند گذاشتند و بر آن نردبان بالا رفتم تا به آسمان دوم رسيدم ، و چون جبرئيل در زد ملائكه سوال كردند به نحوى كه در آسمان اول شد، و چون در گشودند مرا مرحبا گفتند و بشارتها دادند؛ پس از آنجا نردبانى از نور گذاشتند كه انواع نورها به آن نردبان احاطه كرده بود، پس جبرئيل گفت : يا محمد! ثابت قدم باش خدا هدايت كند تو را.
و همچنين از آسمان به آسمان بالا مى رفتم تا به آسمان هفتم رسيدم ناگاه صدائى عظيم شنيدم ، گفتم : اى جبرئيل ! اين چه صدا است ؟ گفت : يا محمد! اين صداى درخت طوبى است و از اشتياق تو چنين صدا مى كند؛ پس مرا دهشتى عظيم عارض شد و جبرئيل گفت : يا محمد! نزديك رو بسوى پروردگار خود كه به مكانى رسيده اى كه هيچ مخلوقى به اين مكان نرسيده و اگر از بركت كرامت تو نمى بود من نيز به اين مكان نمى توانستم رسيد و انوار جلال بالهاى مرا مى سوخت .
پس من به قدم توفيق ربانى ساختهاى عزت و جلال سبحانى را طى كردم و هفتاد حجاب براى من گشوده شد، پس ندا از جانب حق تعالى به من رسيد كه : يا محمد؛ چون نداى حق را شنيدم به سجده افتادم و عرض كردم : لبيك رب العزه لبيك ، پس ندا رسيد: يا محمد! سر برادر و آنچه خواهى سوال كن تا عطا كنم و هر شفاعت كه خواهى بكن تا شفاعت تو را روا گردانم بدرستى كه توئى حبيب من و برگزيده من و رسول من بسوى خلق من و امين من در ميان بندگان من ، چون به نزد من آمدى كه را جانشين خود گردانيدى در ميان قوم خود؟ گفتم : آن كسى را كه تو از من بهتر مى شناسى برادر من و پسر عم من و ياور من و وزير من و صندوق علم من و وفا كننده به وعده هاى من ، پس حق تعالى ندا فرمود كه : بعزت و جلال وجود و بزرگوارى و قدرت من بر خلق من سوگند ياد مى كنم كه قبول نمى كنم ايمان به خود را و نه ايمان به پيغمبر تو را مگر با اعتقاد به امامت و ولايت او، يا محمد! مى خواهى او را در ملكوت آسمان ببينى ؟ گفتم : پروردگارا! چگونه او را در اينجا ببينم و حال آنكه او را در زمين گذاشته ام ؟ پس ندا رسيد كه : يا محمد! سر بالا كن ، چون نظر كردم على را با ملائكه مقربين در ملا اعلى مشاهده نمودم و از مشاهده او شاد و خندان گرديد و گفتم : پروردگارا! ديده ام روشن گرديد، پس حق تعالى ندا فرمود: يا محمد؛ گفتم : لبيك ذو العزه لبيك ، فرمود كه : عهد مى كنم بسوى تو در باب على عهدى پس بشنو آن عهد را، گفتم : پروردگارا! آن عهد كدام است ؟ فرمود: على نشانه راه هدايت است و امام ابرار است و كشنده فجار است و پيشواى مطيعان من است و اوست كلمه اى كه لازم پرهيز كاران گردانيده ام و علم و فهم خود را به او ميراث داده ام ، پس هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و او را امتحان خواهم كرد و خلق خود را به او امتحان خواهم كرد پس بشارت ده او را به اين بشارتها يا محمد.
پس جبرئيل به نزد من آمد و گفت : يا محمد! پيشتر رو، و چون پيشتر رفتم به نزد نهرى رسيدم كه در كنار آن نهر قبه ها از در و ياقوت بود و آب آن نهر از نقره سفيدتر و از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر بود پس دست زدم و كفى از طينت آب نهر برداشتم از مشك خوشبوتر بود، پس جبرئيل به نزد من آمد و از او پرسيدم كه : اين چه نهر است ؟ گفت : نهر كوثر است كه حق تعالى به تو عطا كرده است و فرموده است انا اعطيناك الكوثر، پس نظر كردم مردانى چند ديدم كه ايشان را به جهنم مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم كه : اينها كيستند؟ گفت : اينها نويسانند و جبريانند و خارجيانند و بنو اميه اند و آنهايند كه عداوت امامان از فرزندان تو دارند اين پنج كس را از اسلام بهره اى نيست .
پس جبرئيل به من گفت كه : آيا راضى شدى از پروردگار خود آنچه عطا كرده به تو؟ گفتم : تنزيه مى كنم پروردگار خود را و شكر مى گويم او را، ابراهيم را خليل خود گردانيد و با موسى سخن گفت و سليمان را ملك عظيم بخشيد و با من سخن گفت و مرا خليل خود گردانيد و عطا كرد مرا در باب على امرى بزرگ ، اى جبرئيل ! بگو كه كى بود : كه در اول عقبه ديدم و بر من سلام كرد؟ جبرئيل گفت : او برادر تو موسى بن عمران بود تو را گفت : السلام عليك يا اول زيرا كه پيش از همه بشر تو بشارت دهنده و پيغمبر بودى ، و گفت : السلام عليك يا آخر زيرا كه آخر پيغمبران مبعوث گرديدى ، و گفت : السلام عليك يا حاشر زيرا كه حشر امتها به نزد تو خواهد شد؛ پس گفتم كه : آن كه در ميان عقبه ديدم كى بود؟ گفت : او برادر تو عيسى بن مريم بود كه تو را و صيت كرد در باب برادرت على بن ابى طالب ؛ گفتم : كى بود كه بر در بيت المقدس ديدم ؟ گفت : او پدر تو آدم بود كه تو را وصيت كرد در باب پسر عم خود على بن ابى طالب و خبر داد تو را كه او پادشاه مومنان و سيد مسلمانان و پيشواى شيعيان است ؛ گفتم : آنها چه جماعت بودند كه در بيت المقدس صف كشيده بودند و من پيشنمازى ايشان كردم ؟ گفت : آنها پيغمبران و ملائكه بودند كه خداوند عالميان براى كرامت تو ايشان را حاضر گردانيده بود كه در عقب تو نماز كنند.
چون در آن شب به زمين آمدند و صبح شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را طلبيد و گفت : بشارت مى دهم تو را يا على كه برادرت موسى و برادرت عيسى و پدرت آدم همه سفارش تو كردند به من و تو را سلام رسانيدند، پس حضرت امير المومنين عليه السلام گريست و گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مرا نزد پيغمبران خود معروف گردانيده ؛ پس حضرت فرمود كه : يا على ! ديگر بشارت مى دهم تو را كه نظر كردم به ديده خود بسوى عرش پروردگار خود و مثال تو را در آنجا ديدم و پروردگار من در باب تو عهدها گرفت از من ، يا على ! ساكنان ملا اعلا همه دعا مى كنند از براى تو و برگزيدگان عالم بالا استدعا مى نمايند از پروردگار خود كه رخصت يابند كه نظر كنند بسوى تو و تو شفاعت خواهى كرد در روز قيامت در وقتى كه امتها را در كنار جهنم باز داشته باشند(1296).

next page

fehrest page

back page