next page

fehrest page

back page

آسمان را حق بود گر خون ببارد
زمين از براى قتل مستعصم اميرالمؤ منين
مـعـلوم مـى شـود سـعـدى هـم حـتـى (تـحـت ) تـاءثـيـر جلال روحانى مقام خلافت بوده (است ).
          4. احياى شخصيت جامعه اسلامى (233)
          
لازم اسـت مـا از خـود سـؤ ال بـكـنـيـم كـه چـه رابـطـه اى ميان شهادت حسين بن على و نيرو گـرفـتـن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود دارد؟ زيرا مى دانيم صرف اين كه خـونى ريخته بشود، منشاء اين امور نمى شود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن على و اين آثارى كه ما مى گوئيم و مدعى آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان مى دهد كه حقيقت دارد، چه رابطه اى وجود دارد؟
اين رابطه را ما وقتى مى توانيم درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را (234) (كـه عـبـارتـنـد از: دو چـهـره حـادثه كربلا و مقدس بودن حماسه نهضت حسينى ) كاملا در نظر بگيريم .
اگر شهادت حسين بن على صرفا يك جريان حزن آور مى بود، اگر صرفا يك مصيبت مى بـود، اگـر صـرفا اين مى بود كه خونى به ناحق ريخته شده است و تبه تعبير ديگر، صـرفـا نفله شدن يك شخصيت مى بود ولو شخصيت بسيار بزرگى ، هرگز چنين آثارى را بـه دنـبـال خـود نـمـى آورد. شـهـادت حـسـيـن بـن عـلى ، از آن جـهـت ايـن آثـار را بـه دنـبـال خـود آورد كه به تعبيرى كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامى و الهـى بـود، از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگرى از طرف يك عده اى جنايتگر و ستمگر نبود، بلكه يك قهرمانى بسيار بسيار از طرف همان كسى بود كه جنايتها را بر او وارد كردند.
شـهـادت حـسين بن على حيات تازه اى در عالم اسلام دميد... (كه ) اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسى اين است كه در روح ، موج به وجود مى آورد، حميت و غيرت بـه وجـود مـى آورد، شـجـاعت و صلابت به وجود مى آورد. در بدنها، خونها را به حركت و جـوشش در مى آورد، و تن ها را از رخوت و سستى خارج مى كند، و آنها را چابك و چالاك مى نـمايد. چه بسيار خونها در محيطهايى ريخته مى شود كه چون فقط جنبه خونريزى دارد، اثرش مرعوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروى مردم و ملت مى كاهد و نفسها بيشتر در سينه ها حبس مى شود.
امـا شـهـادتـهائى در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائى و صفا براى اجتماع مى آورد. شـمـا در حـالت فـرد امـتـحـان كـرده و ديـده ايـد كـه بـعـضـى از اعـمـال اسـت كـه قـلب انـسـان را مـكـدر مـى كـنـد، ولى بـعـضـى ديـگـر از اعـمـال است كه قلب انسان را روشن مى كند، صفا و جلا مى دهد. اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضى از پديده هاى اجتماعى ، روح اجتماع را تاريك و كدر مى كند، ترس و رعب در اجـتـمـاع بـه وجـود مـى آورد، بـه اجتماع حالت بردگى و اسارت مى دهد، ولى يك سلسله پـديـده هـاى اجـتـمـاعـى اسـت بـه اجتماع صفا مى دهد، نورانيت مى دهد، ترس ‍ اجتماع را مى ريزد، احساس بردگى و اسارت را از او مى گيرد، جراءت و شهامت به او مى دهد.
بـعـد از شـهـادت امام حسين يك چنين حالتى به وجود آمد، يك رونقى در اسلام پيدا شد. اين اثـر در اجـتـمـاع از آن جـهت بود كه امام حسين عليه السلام با حركات قهرمانانه خود روح مـردم مسلمان را زنده كرد، احساسات بردگى و اسارتى را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره مـعـاويـه بـر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس عبوديت را زايل كرد. و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامى شخصيت داد.
          5. انقراض بنى اميه (235)
          
حـسـيـن عـليه السلام را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند، اما حسين كه فقط اين تن نيست ، حسين كه مثل من و شما نيست ، حسين يك مكتب است و بعد از مرگش زنده تر مى شود. دسـتـگـاه بنى اميه خيال كرد كه حسين را كشت و تمام شد، ولى بعد فهميد كه مرده حسين از زنـده حـسـيـن مـزاحـم تر است ، تربت حسين كعبه صاحبدلان است . زينب هم به يزيد همين را گفت . گفت اشتباه كردى :
(( كـد كـيدك ، واسع سعيك ، ناصب جهدك ، فوالله لا تمحوا ذكرنا، و لا تميت و حينا.ع (( (236)
هـر نـقـشـه اى كـه دارى بـكـار بـبر ولى مطمئن باش تو نمى توانى برادر مرا بكشى و بميرانى ، برادر من زندگيش طور ديگر است ، او نمرد، بلكه زنده تر شد.
در آن وقـت مـرثـيـه گـوهـا مـثـل مـرثـيـه گـوهاى حالا نبودند. ((كميت )) مرثيه گو بود، ((دعـبـل خـزائى )) مـرثـيـه گـو بـود. هـمـان دعـبـل خـزائى كـه گـفـت : پـنـجـاه سال است كه من دار خودم را بدوش كشيده ام . او طورى مرثيه مى گفت كه تخت خلفاى اموى و عباسى را متزلزل مى كرد.
او كـه مـحـتـشـم نـبـود، شـعـراى مـا چـرخ و فـلك را مـسـؤ ول شـهـادت حسين دانسته اند، ((كميت )) كه اين جور نبوده ، يك قصيده كه مى گفت دنيا را متزلزل مى كرد، ولى با تاريخچه حسين ، با نام حسين ، با مرثيه حسين .
ديدند عجب ! قبر حسين هم مصيبتى براى ما شده است ، تصميم گرفتند كه قبرش را از بين بـبـرنـد، قـبـرش را خراب كردند، تمام آثار آن را محو كردند، پستى و بلنديهاى زمين را يـكـسـان كـردنـد، بـه مـحل قبر، آب انداختند بطورى كه احدى در آن سرزمين نفهمد كه قبر حسين در كدام نقطه بوده است ، اما مگر شد؟ حتى روى آوردن مردم به آن بيشتر هم شد.
خـود متوكل يك سر مغنيه (237) دارد، يك وقتى با او كار داشت و سراغ او را مى گرفت ، گفتند: نيست . گفت : كجاست ؟ گفتند: به مسافرت رفته است . بعد از مدتى كه آمد، متوكل از او سؤ ال كرد كجا رفته بودى ؟ جواب داد: براى زيارت به مكه رفته بودم ، مـتـوكـل گـفت : الان كه وقت زيارت مكه نيست ، نه ماه ذى الحجه است كه وقت حج باشد، و نـه مـاه رجـب است كه وقت عمره باشد، و اصرار كرد كه بايد بگوئى كجا رفته بودى ، بـالاخـره مـعـلوم شـد ايـن زن بـه زيـارت حـسـيـن بـن عـلى رفـتـه بـود كـه متوكل آتش گرفت ، فهميد نام حسين را نمى شود فراموشاند.
(يـكـى از مـوارد پيش بينى ابا عبدالله در روز عاشورا اين اباعبدالله در روز عاشورا اين بود كه فرمود:(238)) بعد از كشتن من ، اينها ديگر نخواهند توانست به حكومت خـودشـان ادامـه دهـنـد، آل ابـى سـفـيـان ديـگـر رفـتـنـد. آل ابوسفيان كه خيلى زود رفتند، بلكه آل اميه نتوانستند به حكومت خود ادامه دهند چرا كه بـعـد، بـنـى العـبـاس بـر هـمـين اساس ‍ آمدند و خلافت را از آنها تصاحب كردند و پانصد سـال خـلافـت كـردنـد، و حـكـومـت بـنـى امـيـه بـعـد از قـضـيـه كـربـلا، دائمـا مـتـزلزل بـود. چه اثرى از اين بهتر و بيشتر كه در ميان خود بنى اميه مخالف پيدا كرد. اينها نيروى معنويت را مى رساند.
هـمـيـن ابـن زيـاد بـا آن شـقـاوت ، بـرادرى دارد به نام ((عثمان بن زياد)). عثمان آمد به بـرادرش گـفـت : بـرادر! مـن دلم مـى خـواسـت تـمـام اولاد زيـاد بـه فـقـر و ذلت و نـكبت و بـدبـخـتى دچار مى شدند و چنين جنايتى در خاندان ما پيدا نمى شد. مادرش مرجانه يك زن بـدكاره است . وقتى كه پسرش چنين كارى را كرد، به او گفت : پسرم ! اين كار را كردى ولى بدان كه ديگر بويى از بهشت به مشامت نخواهد رسيد.
((مـروان حكم ))، آن شقى ازل و ابد، برادرى دارد به نام ((يحيى بن حكم )). يحيى در مجلس يزيد به عنوان يك معترض از جا بلند شد، گفت :
سـبحان الله ! اولاد سميه ، (يعنى اولاد مادر زياد)، دختران سميه بايد محترم باشند، ولى آل پـيغمبر را تو به اين وضع در اين مجلس حاضر كرده اى ؟ آرى ، نداى حسينى از درون خانه اينها بلند شد.
داستان ((هند)) زن يزيد را هم شنيده ايد كه از اندرون خانه يزيد حركت كرد و به عنوان يك معترض به وضع موجود به سوى او آمد و يزيد مجبور شد اصلا تكذيب بكند، بگويد اصلا من راضى به اين كار نبودم ، اين كار را من نكردم ، عبيدالله زياد از پيش خود كرد.
آخـريـن پـيـش بـيـنـى امـام حـسـيـن عـليـه السـلام ايـن بود: يزيد مى ميرد. يزيد آن دو سه سال بعد را با يك نكبتى حكومت مى كند و بعد مى ميرد. پسرش ‍ ((معاوية بن يزيد)) كه خـليـفـه و وليـعـهـد اوسـت و معاويه اين اوضاع را براى اينها تاءسيس كرده بود، بعد از چهل روز رفت بالاى منبر و گفت :
ايـهـا النـاس ! جد من معاويه با على بن ابى طالب جنگيد و حق با على بود نه با جد من ، پـدرم يـزيـد بـا حـسـيـن بـن عـلى جـنگيد و حق با حسين بود نه با پدرم ، و من از اين پدر بـيـزارى مـى جـويـم . مـن خـودم را شـايـسـتـه خـلافـت نـمـى دانـم و بـراى ايـن كـه مـثـل گناهانى كه جد و پدرم مرتكب شدند، مرتكب نشوم ، اعلان مى كنم كه از خلافت كناره گيرى مى كنم .
(او به گفتار خود عمل كرد و از خلافت ) كنار رفت . اين نيروى حسين بن على عليه السلام بود، نيروى حقيقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت .
          6. قيام توابين (239)
          
كـوفه بعد از مدت سه سال (از حادثه كربلا) انقلاب كرد و پنج هزار نفر ((تواب )) از هـمـيـن كوفه پيدا شد و سر قبر حسين بن على رفتند و در آنجا عزادارى كردند، گريه كردند و به درگاه الهى از تقصيرى كه كرده بودند توبه كردند و گفتند: ما تا انتقام خـون حـسـيـن بـن عـلى را نـگيريم . از پاى نمى نشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بـگـيـريـم . و عـمـل كـردنـد و قـتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از دوازدهم محرم بود. چه كسى اين كار را كرد؟ حسين بن على .
فلسفه زنده نگهداشتن نهضت حسينى (240)
فلسفه اين دستور از طرف پيشوايان دين ، كه موضوع قيام امام حسين براى هميشه باقى بماند و زنده بماند و فراموش نشود چيست ؟ فلسفه اين كه سنت عاشورا زنده بماند چيست ؟
مـطـابـق عـقـيـده مـا كـه شـيـعيان هستيم هيچ دستورى از دين خالى از حكمت و فلسفه نيست اين ...بـايـد مـعـلوم بـشـود. اگـر ايـن ...مـعـلوم شـد آن وقت معلوم خواهد شد كه اين دستور، چه دسـتـور بـزرگـى است و چقدر بايد از حادثه عاشورا و از دستورى كه درباره آن رسيده استفاده كرد.
چـرا ائمـه اطـهـار(241) (حتى از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند: كه اين نهضت بـايـد زنـده بماند، فراموش نشود، مردم براى امام حسين بگريند؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟
مـا آن هـدف واقـعـى را مسخ كرديم . گفتيم : فقط بخاطر اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا عليهاالسلام باشد! با اين كه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هـسـتند، دائما بى تابى مى كنند تا ما مردم بى سر و پا يك مقدار گريه كنيم تا تسلى خاطر پيدا كنند! آيا توهينى بالاتر از اين ، براى حضرت زهرا پيدا مى كنيد؟...
عـده اى ديـگـر گـفـتـنـد: امـام حسين در كربلا به دست يك عده مردم تجاوزكار، بى تقصير كـشـتـه شـد (خـونـش هـدر رفـت )، پـس ايـن تـاءثـرآور اسـت ! مـن هـم قـبـول دارم امـام حـسـين بى تقصير كشته شد...اما چه كسى گفته ... خون حسين بن على هدر رفـت ؟ اگـر در دنيا كسى را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود، حسين بن على است . اگر در دنيا كسى را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود، حسين بـن عـلى اسـت . او بـراى قـطـره قـطـره خـونـش آن چـنـان ارزش قـائل شـد كـه نـمى توان آن را توصيف كرد. اگر ثروتهاى دنيا را كه براى او مصرف مـى شـود تـا دامـنـه قـيـامـت حـسـاب كـنـيـم ، بـراى هـر قـطره خونش ‍ ميلياردها تومان بشر پـول خـرج كـرده اسـت . آدمـى كـه كـشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را براى هميشه بلرزاند، نفله شد؟! خونش هدر رفت ؟!...حسين بن على كسى است كه :
(( ان لك درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهادة )) .(242)
آيا حسين بن على سلام الله عليهما كه آرزوى شهادت مى كرد، آرزوى نفله شدن را مى كرد؟ آنها كه توصيه كردند كه عزاى حسين بن على بايد زنده بماند، براى اين بوده كه هدف حسين بن على مقدس بود. خواستند(243) مكتب حسين در دنيا باقى بماند، شهادت حـسـيـن بـه صـورت يـك مـكتب ، مكتب مبارزه حق با باطل براى هميشه باقى بماند؛ و الا چه فايده به حال امام حسين كه ما گريه بكنيم يا نكنيم و بلند شويم و برويم .
ائمـه ديـن خـواسـتـنـد قـيـام امـام حـسـيـن بـه صـورت يـك مـكـتـب و بـه صـورت يـك مـشـعـل فـروزان هـمـيـشه باقى بماند. اين يك چراغى است از حق ، از حقيقت دوستى ، از حقيقت خـواهـى . ايـن يـك نـدائى اسـت از حـق طـلبى ، از حريت ، از آزادى . اين مكتب حريت و اين مكتب آزادى و اين مكتب مبارزه با ظلم را خواستند براى هميشه باقى بماند.
هـرگـز(244) نـمـونـه اى از يك مكتب عملى در دنيا پيدا نمى كنيد كه نظير مكتب حـسـيـن بن على سلام الله عليهما باشد. اگر شما نمونه حسين بن على را پيدا كرديد، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟! نظير آنچه كه در حسين بن على در حـادثـه عـاشـورا، در آن ابـتـلاء و مـصـيـبـت پيدا شد، از توحيد، از جلوه ايمان ، از جلوه خـداشـناسى ، از ايمان كامل به جهان ديگر، از رضا و تسليم ، از صبر، از مردانگى ، از طماءنينه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و كرامت نفس ، از آزادى خواهى و آزادى طلبى ، از اين كه در فكر انسانها باشد، از اين كه در خدمت انسانها باشد، اگر در دنيا نمونه اى پـيـدا كـرديـد، آن وقـت بـگـوئيـد چـرا مـا نـام حـسـيـن بـن عـلى را زنـده كـنـيـم ؟ (بديل ندارد، مثل ندارد) زنده كردن نام و نهضت او براى اين است كه پرتوى از روح حسين بن على بر روح ما و شما بتابد.
در زمـان (245) خود ائمه اطهار كه اين دستور صادر شد، سبب شد كه جريانى زنـده و فـعال و انقلابى به وجود آيد. نام امام حسين شعار انقلاب عليه ظلم گشت . يك عده شـاعـر انـقـلابـى بـه وجـود آمـد: ((كـمـيـت اسـدى )) بـه وجـود آمـد، ((دعـبـل خـزاعـى )) بـه وجـود آمد. دعبل خزاعى مى دانيد كيست ؟ كميت اسدى مى دانيد كيست ؟ ايـنـهـا دو نفر روضه خوان اند اما نه مثل روضه خوانى من . دو نفر شاعرند مرثيه گو اما نه مثل مرثيه گوئى هاى محتشم و غيره .
دلم مـى خـواهـد شـمـا اشـعـار كميت اسدى ، اشعار دعبل خزاعى و اشعار ابن الرومى و اشعار ابـوفـراس حـمـدانـى كـه بـه عربى است با همين اشعار محتشم كه هزار تا خواب برايش نـقـل مـى كـنـنـد مـقايسه كنيد و ببينيد آنها كجا و اينها كجا! آنها دارند مكتب حسين را نشان مى دهند. كميت اسدى با همان اشعارش از يك سپاه بيشتر براى بنى اميه ضرر داشت . اين مرد كى بود؟ يك روضه خوان بود. اما چه روضه خوانى ؟ آيا روضه خوانى بود كه بيايد چـهـار تـا شـعر مفت بخواند و پول بگيرد و برود. شعر مى گفت كه تكان مى داد دنيا را، تكان مى داد دستگاه خلافت وقت را.
عـبدالله بن حسن بن (حسن بن ) على معروف به عبدالله محض ، تحت تاءثير شعرهاى كميت قـرار گـفـت ، بـه عنوان صله آن ابيات جاندار، سند مزرعه خود را آورد داد به كميت . كميت گـفـت : مـحـال و مـمـتـنـع است كه بگيريم ، من مرثيه خون سيدالشهداء هستم ، من براى خدا مـرثـيـه گفته ام ، پول نمى گيرم . اصرار فوق العاده كرده . بالاخره گرفت ، بعد از مـدتـى آمـد پـيـش عـبـدالله بـن حـسـن بـن (حـسـن بـن ) على و گفت من خواهشى دارم از تو آيا قـبـول مـى كـنـى ؟ گـفـت : البـتـه قـبـول مـى كـنـم امـا مـن كـه نـمـى دانـم چـيـسـت . گـفـت : اول بـايـد قـول بـدهـى كـه عـمـل مـى كـنـى ، بـعـد مـى گـويـم . قـول داد و شـايـد قـسـم هـم خـورد. همين كه قول از او گرفت سند را آورد پس داد، گفت : من نمى توانم اين را بگيرم .
وقـت ديـگـر بـنـى هـاشـم بـرايـش پـول جـمـع كـردنـد و دادنـد، هـر كـارى كـردنـد قبول نكرد و گفت : محال و ممتنع است بگيرم .
ايـن مـرد بـه خـاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خوانى چه سختيها كشيد و چه روزگارها ديـد و بـه چـه وضع او را كشتند! اين مرد را گرفت و در خانه ((يوسف بن عمر ثقفى )) كه حاكم آن روز كوفه بود هشت نفر ريختند به سرش ، شمشيرها به بدنش زدند. آخرين حـرفـى كـه در آخـريـن نـفـس گـفـت ايـن بـود: ((اللهـم آل مـحـمـد اللهـم آل مـحـمـد)) خـدايـا اهـل بـيـت پـيـغـمـبـر، خـدا يـا اهل بيت پيغمبر، اين آخرين كلمه اى بود كه به زبان آن مرد آمد.
((دعـبـل بـن عـلى خـزاعـى )) را آيـا مـى شـنـاسـيـد؟ خـودش مـى گـفـت 50 سـال اسـت كـه دار خـودم را روى دوش گرفته ام و راه مى روم . ببينيد ارزش ‍ ادبى اين دو نـفـر مـرثيه گو كه ائمه دين اينها را درست كردند چه بوده ... يك قصيده آنها به اندازه يـك سـلسـله مـقـالات كـه يك نفر مفكر انقلابى بنويسد اثر دارد. اينها در زير چتر مرثيه سالار شهيدان امام حسين عليه السلام چه انتقادهاى لاذع و گزنده اى از بنى اميه و از بنى عباس ‍ كردند و چه ها بر سر آنها آوردند!
شـمـا مـى شـنـويـد ((متوكل )) دستور داد قبر حسين بن على را آب بندند و كسى نرود به زيارت حسين بن على ؛ اگر كسى مى رود دستش را ببرند، اگر كسى اسم حسين بن على را بـبـرد چـنـيـن و چـنـان بـكـنـنـد. لابـد خـيـال مـى كـنـيـد ايـن آدم يـعـنـى متوكل فقط گرفتار يك عقده روحى بود، يك دشمنى و يك كينه بى منطقى با نام حسين بن عـلى داشـت . نـه آقـا، آن روز نـام حـسـيـن بـن عـلى در اثـر توصيه و تاءكيدهاى ائمه به عـزادارى ، و در اثـر بـه وجـود آمـدن امـثـال كـمـيـت هـا و دعـبـل بن على ها، پدر متوكل را در مى آورد. متوكل مى ديد هر يك از اينها به اندازه يك سپاه عـليـه او مـؤ ثـر هـسـتـنـد. مـى ديـد نـام حـسـيـن مـرده اسـت خـود حـسـيـن زنـده بـراى او و امـثـال او كـمـتر مزاحم نيست . چون ائمه دين در اثر همين توصيه و دستورها نگذاشتند حسين بـن عـلى بـميرد، به صورت يك فكر، به صورت يك ايده ، به صورت يك عقيده مبارزه با ظلم ، حسين را زنده نگه داشتند.
مـتـوكـل هـم در حساب خودش خوب حساب كرده بود بلكه بتواند اين فكر را و اين ذكر را و اين ايده را و اين عقيده را از بين ببرد، و الا خيلى هم آدم عاقلى بود، آدم مقدس مآبى هم بود. هـيـچ عـقده روحى و شخصى نداشت درباره حسين بن على ، ولى مى ديد حسين با همين مرثيه خـوانـيـهـا بـه صـورت يـك مـكـتـب در آمـده اسـت كـه ديـگـر متوكل نمى تواند متوكل باشد.
فصل اول : ائمه و امويان ، گفتار چهارم : حضرت امام زين العابدين
دو سنت معمول ميان ائمه عليه السلام
مقايسه روش امام حسين با ساير ائمه عليهم السلام ، تقيه
فايده سيره هاى گوناگون معصومين
تعارض ظاهرى سيره ها و ضرورت حل آنها
عبادت امام
پيك محبت
خدمت در قافله حج
دعا و گريه امام عليه السلام
امام سجاد و حاكم معزول مدينه
هشام و فرزدق
چكيده مطالب
دو سنت معمول ميان ائمه عليه السلام (246)
شـمـا دو سـنـت را در ميان همه ائمه مى بينيد كه به طور وضوح و روشن هويدا است . يكى عـبـادت و خـوف از خـدا و خدا باورى است . يك خدا باورى عجيب در وجود اينها هست ، از خوف خدا مى گريند و مى لرزند، گوئى خدا را مى بينند، قيامت را مى بينند، بهشت را مى بينند جهنم را مى بينند. در باره موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم :
(( حليف السجدة الطويلة و الدموع العزيرة .)) (247)
يعنى هم قسم سجده هاى طولانى و اشكهاى جوشان .
تا يك درون منقلب آتشين نباشد كه انسان نمى گريد.
سـنـت دومـى كـه در تـمـام اولاد على عليه السلام (از ائمه معصومين عليه السلام ) ديده مى شـود هـمـدردى و همدلى با ضعفا، محرومان ، بيچارگان و افتادگان است . اصلا ((انسان )) بـراى اينها يك ارزش ‍ ديگرى دارد. امام حسن را مى بينيم ،؛ زين العابدين ، امام باقر، امام صادق ، امام كاظم و ائمه بعد از آنها؛ در تاريخ هر كدام از اينها كه مطالعه مى كنيم ، مـى بـيـنـيـم اصـلا رسـيـدگـى به احوال ضعفا و فقراء برنامه اينهاست ، آن هم (به اين صورت كه ) شخصا رسيدگى بكنند نه فقط دستور بدهند، يعنى نايب نپذيرند و آن را به ديگران موكول نكنند. بديهى است كه مردم اينها را مى ديدند.
مقايسه روش امام حسين با ساير ائمه عليهم السلام ، تقيه (248)
يـكـى از مـوضـوعـاتـى كـه خـوب اسـت در اطـراف آن بـحـث و تـحـقـيـق شود، مقايسه روش سـيـدالشـهـداء با ساير ائمه اطهار است . در نظر بسيارى از مردم اين طور است كه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صـادق و سـايـر ائمـه و حـتـى روش امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـتـفـاوت و مـخـتـلف اسـت و مثل اين است كه مكتب امام حسين مخصوص به خود اوست و هيچ يك از ائمه ديگر تابع اين مكتب و اين روش نبوده اند و از روش و مكتب ديگرى پيروى مى نموده اند، و اين خود به خود عقده كور و اشكالى در دلها توليد مى كند...
بـه عـلاوه ما بايد بدانيم كه در عمل چه نوع رفتار كنيم ، بايد تابع آن مكتب باشيم يا تـابـع ايـن مـكتب . براى اين كه موضوع بحث بهتر مشخص شود عرض مى كنم روشى كه شـيـعـه بـا آن روش شـناخته شده و ائمه دين آن را مشخص كرده اند و از علامات و مختصات شـيـعـه شناخته شده موضوع ((تقيه )) است ، به طورى كه كلمه ((شيعه )) و ((تقيه )) مـثـل ((حاتم )) و ((وجود)) لازم و ملزوم يكديگر شناخته شده اند. همه ائمه دين تقيه مى كرده اند، حالا چطور شد كه امام حسين عليه السلام در اين ميان تقيه نكرد و قيام نمود؟ اگـر تـقيه حق است چرا امام حسين تقيه نكرد و حال آنكه موجبات تقيه كاملا براى امام حسين فراهم بود. و اگر تقيه حق نيست پس چرا ساير ائمه اطهار تقيه مى كرده اند و به تقيه دستور مى داده اند؟
و به علاوه ، خود يك بحث اصولى است قطع نظر از اين كه روش ائمه با يكديگر متفاوت است و يا يكى است . فرض كنيم همه يك روش ‍ داشته اند، همه تقيه مى كرده اند و يا هيچ كـدام تـقـيه نمى كرده اند، اين خود يك بحث اصولى است كه از جنبه كلامى و اصولى مى تـوان بـحـث كـرد كـه اسـاسـا تـقـيـه مـى تـوانـد حـق بـاشـد؟ و آيـا بـا عقل و قرآن وفق مى دهد و يا نمى دهد؟
ايـن مـطـلب هـم بـايـد گـفته شود كه هر چند معروف و مشهور اين است كه تقيه از مختصات شيعه است و غير شيعه قائل به تقيه نيست ولى اين شهرت ، اساسى ندارد، در غير شيعه هم تقيه است .
فايده سيره هاى گوناگون معصومين (249)
ما شيعيان كه به امامت ائمه دوازده گانه اعتقاد داريم و همه آنها را اوصياى پيغمبر اكرم و مـفـسر و توضيح دهنده حقايق اسلام مى دانيم و گفتار آنها را گفتار پيغمبر و كردار آنها را كـردار پـيـغـمـبـر و سـيـرت آنـهـا را سـيـرت پـيـغمبر صلى الله عليه و آله مى دانيم ، از امـكـانـاتـى در شناخت حقايق اسلامى بهره منديم كه ديگران محرومند و چون وفات حضرت امـام حـسـن عـسكرى عليه السلام ـ كه امام يازدهم است و بعد از ايشان دوره غيبت پيش آمد ـ در سـال 260 واقـع شـد، از نـظـر مـا شـيـعـيـان مـثـل ايـن اسـت كـه پـيـغـمـبـر اكـرم تـا سـال 260 هـجـرى زنـده بـود و در هـمـه ايـن زمـانها با همه تحولات و تغييرات و اختلاف شرايط و اوضاع و مقتضيات ، حاضر بود.
البـتـه نـمى خواهم بگويم كه اثر وجود پيغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آيا اگر فـرضـا آن حضرت در اين مدت حيات مى داشت چه حوادثى در عالم اسلام پيش مى آمد. نه ، بلكه مقصودم اين است كه از نظر ما شيعيان كه معتقد به امامت و وصايت هستيم ، وجود ائمه اطـهـار از جـنـبـه حـجـيـت قـطـعـى گـفـتـار و كـردار و سـيـرت در ايـن مـدت طـولانـى مـثل اين است كه شخص پيغمبر ـ ولى نه در لباس نبوت و زعامت بلكه در لباس يك فرد مـسـلمان عامل به وظيفه ـ وجود داشته باشد و دوره هاى مختلفى را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشت شاهد باشد و در هر دوره اى وظيفه خود را بدون خطا و اشتباه ، متناسب با همان دوره انجام دهد.
بـديـهى است كه با اين فرض ، مسلمان بهتر و روشن تر مى توانند وظايف خود را در هر عصر و زمانى دريابند و تشخيص دهند.
تعارض ظاهرى سيره ها و ضرورت حل آنها
مـا در سـيـرت پـيـشـوايـان ديـن بـه امـورى بـر مـى خوريم كه به حسب ظاهر با يكديگر تـنـاقـض و تـعـارض دارنـد. مـثـلا (250) رسول اكرم صلى الله عليه و آله يك طور عمل كرده ...و اميرالمؤ منين طور ديگر، و يا اين كـه هـر دو بـزرگـوار طـورى عـمل كرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى ديگر. اين تـعـارضـهـا و تـنـاقـضـهـاى ظـاهـرى زيـاد ديـده مـى شـود، و بـه عـنـوان مـثـال بـعـضـى را عـرض خـواهـم كـرد: و چـون هـمـه بـه عـقـيـده مـا مـعـصـومـنـد و فـعـل هـمـه آنـهـا مـانـنـد قـولشـان حـجـت اسـت پـس مـا در عمل چه كنيم ؟ تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم ؟
مـا بـه دليـل ايـن كـه امـامـت اهـل بـيـت عـصـمـت را پـذيـرفـتـه ايـم و سـخـنـان آنـهـا و افـعـال آنها را حجت مى دانيم و معتقديم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است از لحاظ آثار و مآثر دينى از اهل سنت و جماعت غنى تر هستيم ، بيش از آنها حديث و خبر داريم ، بيش از آنها حكمتهاى اخلاقى و اجتماعى داريم ، بيش از آنها دعاهاى پرارزش داريم كه خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و بايد مستقلا در اطراف آن بـحـث شـود. آنها به اندازه ما سيرت ندارند و از اين جهت نيز ما از آنها غنى تر هستيم . لهـذا كـسـانـى كـه حـسـاب كـرده انـد مـى گـويـنـد كـه تـمـام صـحـاح سـتـه اهـل تـسـنـن بـه انـدازه كـتـاب كـافى ما حديث ندارد. چون در مدتها پيش بوده كه ديده ام و البـتـه خـودم ايـن حـسـاب و مـقـايـسـه را نـكـرده ام از قول ديگران نقل مى كنم ، الآن هم عدد و رقم اين دو يادم نيست ، اجمالا آنچه به خاطرم مانده ايـن اسـت كـه ((كـافـى )) مـتجاوز از 16000 حديث دارد. اين به نوبه خود يك افتخارى بـراى شـيـعه شمرده شده و به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است و هميشه به اين مطلب افتخار كرده است .
حـال مـى خـواهـم عرض كنم همين چيزى كه نقطه قوت شيعه شمرده شده ممكن است با توجه بـه اشـكـال بـالا نـقـطه ضعف شيعه شمرده شود، گفته شود: شيعه چون يك معصوم و يك پـيـشـوا نـدارد و 14 پـيـشـوا دارد و چـون از هـر يـك از ايـن پـيـشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده در نتيجه يك نوع حيرت و يك نوع ضلالت و يك نوع سرگيجه براى شيعه پيدا مـى شـود و يـك نـوع هرج و مرج براى مردم شيعه پديد مى آيد، آن وقت اين خود يك وسيله خوبى هم براى مردمى كه دين را وسيله مقاصد خودشان قرار مى دهند و فساد را با نيروى مـقـدسـى مـى خـواهـنـد مـجـهـز نـمـايـنـد مـى شـود، هـر كـسـى دلش مـى خـواهـد طـورى عـمـل كـنـد، از يـك حـديـث و يـك عـمـل يـكـى از ائمـه در يـك مـورد بـالخصوص شاهد شاهد و دليـل مـى آورد. نـتـيـجـه ايـنـهـا تـشـتـت اسـت و هـرج و مـرج و اصـل ثـابـت اخـلاقـى و اجـتـمـاعـى نـداشـتـن ، و واى بـه حـال مـلتـى كـه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد. اين درست مصداق همان مثل است كه مى گويد: اگر مريض طبيبش زياد شد اميد بهبود در او نيست .
و الحـق هم بايد گفت كه اگر روى اين روشهاى به ظاهر مخالف ، حساب و تحقيق و اجتهاد نشود، همين آثار سوء هست . يعنى چه آن كه ما چند پيشواى مختلف الطريقه داشته باشيم و يا آنكه پيشوايان ما همه بر يك طريق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببينيم و حتى اين كه يـك پـيـشـوا داشـتـه بـاشـيـم ولى در مـواطـن مختلف روشهاى مختلف در او ببينيم و نتوانيم اختلافها را حل كنيم به يك اصل معين ، همين هرج و مرج كه گفته شد پيدا مى شود.
مـثـلا بـه عـنـوان مـثـال عـرض مـى كـنـم : مـا از يـك طـرف وقـتـى كـه بـه سـيـرت رسـول اكـرم صـلى الله عـليـه و آله مراجعه مى كنيم ، مى بينيم كه فقيرانه زندگى مى كـرده اسـت ، نـان جـو مى خورده است ، لباس وصله دار مى پوشيده است ، اميرالمؤ منين همين طور؛ و قرآن هم مى فرمايد:
(( لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجو الله واليوم الآخر)) .(251)
پـس هـمـه مـردم مـوظفند از روش و سيره رسول اكرم پيروى كنند، همه فقيرانه زندگانى كنند، همه نان جو بخورند، لباس وصله دار بپوشند. ولى وقتى مى رويم زندگانى امام مـجـتـبـى را مـى بـيـنـيـم و يا زندگانى امام صادق و امام رضا را مى بينيم ، مى بينيم آنها فقيرانه زندگانى نمى كرده اند، غذاى خوب مى خورده اند و جامه خوب مى پوشيده اند و مركب خوب سوار مى شده اند، از طيبات دنيا استفاده مى كرده اند.
در اخـبـار و آثـارى (252) كـه از پـيـشـوايـان ديـن رسيده احيانا همين تعارض و تـنـاقض ديده مى شود. در آن قسمت از اخبار و روايات متعارض كه مربوط به فقه و احكام اسـت ، عـلمـا در مـقـام حـل و عـلاج آن تـعـارضـهـا بـر آمـده انـد كـه در محل خود مذكور است ؛ در سيرت و روش ‍ پيشوايان دين هم همين تعارض و تناقض در بادى امر ديده مى شود. بايد ديد راه حل آن چيست ؟
اگـر در اخـبـار مـتـعـارض كـه در فـقـه و احـكـام نـقـل شـده ، تـعـارضـهـا حـل نـگـردد و هـر كـسـى يـك خـبـر و حـديـثـى را مـسـتـمـسـك خـود قـرار دهـد و عمل كند، مستلزم هرج و مرج خواهد بود. سيرت و روش پيشوايان دين هم كه با يكديگر به ظاهر اختلاف دارد همين طور است ؛ اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود، ممكن است هر كسى به هواى نفس خود يك راهى را پيش بگيرد و بـعـد آن را بـا عـمـلى كـه در يـك مـورد مـعـيـن و يـك زمـان مـعـيـن از يـكـى از ائمـه نـقـل شـده تـوجـيـه و تـفـسـيـر كـنـد، بـاز يـك نـفـر ديـگـر بـه هـواى خـود و مـطـابـق ميل و سليقه خود راهى ديگر ضد آن راه را پيش بگيرد و او هم به يك عملى از يكى از ائمه عـليـهـم السـلام كه در مورد معين و زمان معين نقل شده استناد كند و بالاءخره هر كسى مطابق ميل و سليقه و هواى نفس خود راهى پيش بگيرد و براى خود مستندى هم پيدا كند...
بـديـهـى اسـت در ايـن صـورت نـه تـنـهـا سـيـرت و روش پـاك و مـعـنـى دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمى گيرد، بلكه وسيله اى خواهد بود براى اين كه هر كسى راه توجيهى براى عمل خود پيدا كند و به دعوت و سخن كسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.
واقـعـا هـم هـمـچـون تعارض و تناقض ظاهرى در سيرت ائمه اطهار عليهم السلام ديده مى شـود؛ مـى بـيـنيم مثلا حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح مى كند و اما امام حسين عـليـه السـلام قـيـام مـى كـنـد و تـسـليـم نـمـى شـود تـا شـهـيـد مـى گردد؛ مى بينيم كه رسـول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى كردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل ، ولى ساير ائمه اين طور نبودند.
اين است (253) امرى كه ممكن است يك نقطه ضعف در تشيع شمرده شود. ولى نه ، اين طور نيست ، من از همين مثال استفاده مى كنم كه اين طور نيست و نقطه قوت شيعه در همين است .

next page

fehrest page

back page