next page

fehrest page

back page

بررسى
بـا ايـن وصـفى كه مسعودى نوشته است ـ كه ديگران هم غير اين ننوشته اند ـ به نظر من قـضيه ابوسلمه خيلى روشن است . ابوسلمه مردى بوده سياسى نه ـ به تعبير خود امام ـ شيعه و طرفدار امام جعفر صادق . به عللى كه بر ما مخفى نيست ، يك مرتبه سياستش از اين كه به نفع آل عباس كار كند تغيير مى كند. هر كسى را هم كه نمى شد (براى خلافت معرفى كرد، زيرا) مردم قبول نمى كردند، از حدود خاندان پيغمبر نبايد خارج باشد، يك كـسـى بـايـد بـاشـد كـه مـورد قـبـول مـردم بـاشـد، از آل عـبـاس هـم كـه نـمـى خـواسـت بـاشـد، غـيـر از آل ابـى طـالب كـسـى نـيـسـت ، در آل ابـى طـالب هـم ، دو شـخصيت مبرز پيدا كرده بود: ((عبدالله بن محض )) و ((حضرت صـادق )). سـيـاست مآبانه بك نامه را به هر دو نفر نوشت كه تيرش به هر جا اصابت كـرد از آنـجـا استفاده كند. بنابراين در كار ابوسلمه هيچ مسئله دين و خلوص مطرح نبوده ، مـى خـواسـتـه يك كسى را ابزار قرار دهد، و به علاوه اين كار، كارى نبوده كه به نتيجه بـرسـد، و دليـلش هم اين است كه هنوز جواب آن نامه نيامده بود كه خود ابوسلمه از ميان رفت و غائله به كلى خوابيد.
تـعجب مى كنم ، برخى كه ادعاى تاريخ ‌شناسى هم دارند ـ شنيده ام ـ كه مى گويند: چرا امـام جـعـفـر صـادق وقـتـى كـه ابـوسـلمـه خـلال بـه او نـامـه مـى نـويـسـد قـبـول نـمـى كـنـد؟ اينجا كه هيچ شرايط فراهم نبود، نه شرايط معنوى ، كه افرادى با خلوص نيت پيشنهادى كرده باشند و نه شرايط ظاهرى ، كه امكاناتى فراهم باشد.
نمونه هايى از سياست عباسيان
          1. حمايت از ايرانيان
          
از سال 132 (هـ.ق ) كه عباسيان روى كار آمدند، دفتر سياست ورق خورد. سياست عباسيان تـا زمـان مـعـتـصـم ـ كـه عـنـصـر تـرك روى كار آمد ـ بر مبناى حمايت از ايرانيان و تقويت ايرانيان عليه اعراب بود. صد ساله اول عباسى براى ايرانيان ، عصر طلايى بوده است . بـرخـى وزراى ايـرانـى مـانـنـد بـرامـكـه ـ كـه از اولاد بـودايـيـان بـلخ بـودنـد ـ و فـضـل بـن سـهل ذوالرياستين سرخسى ، بعد از خليفه ، بزرگترين قدرت به شمار مى رفتند.
ايـرانـيـان در قـرن اول حـكومت عباسى ، هر چند در رفاه بودند، ولى از نظر سياسى جزء قـلمـرو خـلافـت اسـلامـى بـودنـد و حـكـومـت مـسـتـقـلى نـداشـتـنـد. امـا پـس از صـد سـال يـعـنـى از زمان حكومت طاهريان بر خراسان و بالخصوص از زمان صفاريان ، حكومت مـسـتـقـل تـشـكـيـل دادنـد. و البـتـه ايـن حـكـومـتـهـاى مـسـتـقـل در عـيـن حال تا پايان خلافت عباسى تحت نفوذ معنوى خلفاى عباسى بودند.
مـردم ايـران بـراى مـقام خلافت به اعتبار نام جانشينى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نوعى قداست قائل بودند و حكومت هيچ حاكمى را در ايران مادامى كه منشورى از خليفه نمى آورد شرعى و قانونى نمى دانستند. تا آنكه در قرن هفتم ، دستگاه خلافت عباسى بر چيده شـد و ايـن جـريـان خـاتمه يافت . پس از برچيده شدن خلافت عباسى ، خلفاى عثمانى در غير ايران تا حدى نفوذ معنوى داشتند ولى در ايران به علت تشيع اين مردم و غير شرعى دانستن خلافت ، به هيچ وجه نفوذى نداشتند.
          2. ترويج زبان فارسى (282)
          
طـبق شواهد تاريخى ، بنى عباسى كه از ريشه عرب و عرب نژاد بودند، از خود ايرانى ها بيشتر زبان فارسى را ترويج مى كردند و اين ، بدان جهت بود كه آنها براى مبارزه بـا بـنـى امـيـه كـه سياستشان عربى بود و براساس ‍ تفوق عرب بر غير عرب سياست ضـد عـربـى پـيشه كردند. و به همين دليل است كه اعراب ناسيوناليست و عنصر پرست امروز، بنى اميه را مورد تجليل قرار مى دهند و از بنى العباس كم و بيش انتقاد مى كنند.
بـنـى العـبـاس بـه خـاطـر مبارزه با بنى اميه كه اساس سياستشان قوميت و نژاد و عنصر پـرسـتـى عـربـى بـود بـا عربيت و هر چه موجب تفوق عرب بر غير عرب بود مبارزه مى كـردنـد، عـنـصـر غـير عرب را تقويت مى كردند و امورى را كه سبب مى شد كمتر غير عرب تـحـت تـاءثـيـر عـرب قـرار بگيرند تقويت مى كردند، و به همين جهت به ترويج زبان فارسى پرداختند و حتى با زبان عربى مبارزه كردند.
((ابراهيم امام )) كه پايه گذار سلسله بنى عباس است ، به ابومسلم خراسانى نوشت :
كـارى بـكـن كـه يك نفر در ايران به عربى صحبت نكند و هر كس را كه ديدى به عربى سخن مى گويد بكش .(283)
مستر فراى در صفحه 387 كتاب خود مى گويد:
به عقيده من خود تازيان در گسترش زبان فارسى در در مشرق يارى كرده اند و اين خود موجب برافتادن زبان سعدى و لهجه هاى ديگر آن سرزمين شد.
در ريحانة الادب (284) مى نويسد:
در سـال صـد و هـفـتـاد هـجـرى كـه مـاءمـون بـه خـراسـان رفـت و هـر يـك از افـاضـل نـواحى به وسيله خدمتى و مدحتى تقرب مى جسته اند، ابوالعباس مروزى نيز در سـخـنـورى بـه هـر دو زبـان تـازى و درى مهارتى بى نهايت داشت ، مدحت ملمعى مخلوط از كـلمـات فـارسـى و عربى نظم و در حضور ماءمون انشاء كرد و بس پسنده طبع شد و به انـعـام هـزار ديـنـار (هـزار اشـرفـى طـلاى هيجده نخودى ) به طور استمرار، قرين افتخار گرديد. از آن پس فارسى زبانان بدان شيوه رغبت كردند و طريقه نظم فارسى را كه بعد از غلبه عرب متروك بوده مسلوك داشتند.
          3. جعل احاديث (285)
          
در زمان پيغمبر اگر كسى دروغى به پيغمبر مى بست براى يك ... غرض ‍ شخصى بود، امـا در زمـانـهاى بعد، دروغ بستن به پيغمبر جنبه اجتماعى پيدا كرد يعنى ابزارى شد در دست سياسيون . خلفاى وقت از اين موضوع به نفع سياستهاى خودشان استفاده مى كردند، پـولهـا خـرج مـى كـردند، محدثينى را كه ايمانشان سست بود و بنده دينار و درهم بودند پـيـدا مـى كـردنـد و پـولهـا مـى دادنـد كـه مـثـلا در فـلان مـوضـوع يـك حـديـث نقل كن ...
در زمـان ((مـهـدى )) خـليـفه سوم عباسى ، پسر منصور كه يكى از عاداتش كبوتر بازى بـود و در ايـن كـار مـسـابـقه مى داد، يك نفر از همين محدثين نزد او آمد. براى رضاى خاطر مـهـدى گـفت : من از كه شنيدم از پيغمبر: (( لا سبق الا فى حف او حافر او طائر)) كـه او ((طـائر)) را از خـودش اضـافـه كـرده بـود. مـهـدى خـيـلى خـوشـش آمـد و پول حسابى به او داد.
اين جور جريانها در دنياى اسلام زياد پيدا شده است .
          4. شايعه بى اساس (286)
          
در ايـنـجا لازم است به يك شايعه كه دست جنايتكار خلفاء عباسى آن را بوجود آورده و در مـيان عموم مردم شهرت يافته ، اشاره مختصر بكنم : در ميان عموم مردم شهرت يافته و در بـسـيـارى از كـتـابـهـا نوشته شده كه ((امام مجتبى )) فرزند برومند اميرالمؤ منين عليه السـلام از كـسـانـى بـوده كه زياد زن مى گرفته و طلاق مى داده است . و چون ريشه اين شـايـعـه تـقـريـبـا از يـك قـرن بـعـد از وفات امام بوده است به همه جا پخش شده است و دوسـتـان آن حـضـرت نيز بدون تحقيق در اصل مطلب و بدون توجه به اين كه اين كار از نـظـر اسـلام يـك كـار مـبـغـوض و مـنـفـورى اسـت و شـايـسـتـه مـردم عـيـاش و غـافـل اسـت نـه شـايـسـته مردى كه يكى از كارهايش ‍ اين بود كه پياده به حج مى رفت ، مـتـجـاوز از بـيـسـت بـار تـمام ثروت و دارائى خود را با فقرا تقسيم كرد و نيمى را خود بـرداشـت و نيم ديگر را به فقرا و بيچارگان بخشيد، تا چه رسد به مقام اقدس امامت و طهارت آن حضرت .
خـوشـبختانه محققان با ارزش عصر اخير در اين زمينه تحقيقاتى كرده و ريشه اين دروغ را پيدا كرده اند. ظاهرا اول كسى كه اين سخن از او شنيده شده است قاضى انتصابى منصور دوانـيـقـى بـوده كـه بـه امـر مـنـصـور مـاءمـور بـوده ايـن شـايـعـه را بـپـراكـنـد. بـه قول يكى از مورخان :
اگـر امـام حـسـن اين همه زن گرفته است پس فرزندان (او) كجا هستند؟! چرا عدد فرزندان امـام اين قدر كم بوده است . امام كه عقيم نبوده و از طرفى رسم جلوگيرى يا سقط جنين هم كه معمول نبوده است .
مـن از سـاده دلى بعضى از ناقلان حديث شيعى مذهب تعجب مى كنم كه از طرفى از پيغمبر اكـرم و ائمـه اطهار اخبار و احاديث بسيار زيادى روايت مى كنند كه خداوند دشمن مى دارد يا لعـنـت مـى كـند، مردمان بسيار طلاق را، پشت سرش مى نويسند: امام حسن مرد بسيار طلاقى بوده .
اين اشخاص فكر نكرده اند كه يكى از سه راه را بايد انتخاب كنند. يا بگويند طلاق عيب نـدارد و خـداونـد مـرد بـسيار طلاق را دشمن نمى دارد، يا بگويند امام حسن مرد بسيار طلاق نـبـوده اسـت ، يـا بگويند العياذبالله امام حسن پايبند دستورهاى اسلام نبوده است ، اما اين آقايان محترم از يك طرف احاديث مبغوضيت طلاق را صحيح و معتبر مى دادند و از طرف ديگر نسبت به مقام قدس امام حسن خضوع و تواضع مى كنند و از طرف ديگر نسبت بسيار طلاقى را براى امام حسن نقل مى كنند و بدون اين كه انتقاد كنند از آن مى گذرند.
بـعـضـى كـار را به آنجا كشانيده اند كه گفته اند: اميرالمؤ منين على عليه السلام از اين كـار فرزندش ناراحت بود. در منبر به مردم اعلام كرد كه به پسرم حسن ، زن ندهيد زيرا دخـتـران شـمـا را طـلاق مـى دهـد. امـا مـردم جـواب دادند ما افتخار داريم كه دختران مان همسر فرزند عزيز پيغمبر بشود. او دلش خواست نگه مى دارد اگر دلش نخواست طلاق مى دهد.
          5. تبليغات زهرآگين (287)
          
چـنـان كـه مـى دانـيـم در گـردش خـلافـت از امـويان به عباسيان ، ((بنى الحسن )) يعنى فـرزنـدزادگـان امـام حـسـن عليه السلام با ((بنى العباس )) همكارى داشتند. اما ((بنى الحـسـيـن )) يـعـنـى فرزندزادگان امام حسين عليه السلام كه در راءس آنها در آن وقت امام صادق عليه السلام بود از همكارى با بنى العباس خوددارى كردند. بنى العباس با اين كـه در ابـتدا خود را تسليم و خاضع نسبت به بنى الحسن نشان مى دادند و آنها را از خود شـايـسـتـه تـر مـى خـوانـدنـد، در پـايـان كـار بـه آنـهـا خـيـانت كردند و اكثر آنها را با قتل و حبس از ميان بردند.
((بـنى العباس )) براى پيشبرد سياست خود شروع كردند به تبليغ عليه بنى الحسن از جمله تبليغات نارواى آنها اين بود كه گفتند: ((ابوطالب )) كه جد اعلاى بنى الحسن و عـمـوى پـيـغـمـبـر اسـت مسلمان نبود و كافر از دنيا رفت و اما ((عباس )) كه عموى ديگر پيغمبر است و جد اعلاى ماست مسلمان شد و مسلمان از دنيا رفت . پس ما كه اولاد عموى مسلمان پيغمبريم از بنى الحسن كه اولاد عموى كافر پيغمبرند براى خلافت شايسته تريم . در ايـن راه پـولهـا خـرج كـردنـد و قـصـه هـا جـعـل كـردنـد، هـنـوز هـم كـه هـسـت گـروهـى از اهـل تـسنن تحت تاءثير همان تبليغات و اقدامات ، فتوا به كفر ابوطالب مى دهند. هر چند اخـيـرا تـحـقـيـقـاتـى در مـيـان مـحـقـقـان اهـل تـسـنـن در ايـن زمـيـنـه بـه عمل آمده و افق تاريخ از اين نظر روشن تر مى شود.
مـوضـوع دومـى كـه بـنى العباس عليه بنى الحسن عنوان كردند اين بود كه گفتند: نياى بـنـى الحـسـن بعد از پدرش على به خلافت رسيد، و اما چون مرد عياشى بود و به زنان سـرگـرم بـود و كـارش زن گـرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنيامد، از معاويه كه رقـيـب سـرسـخـتـش بـود پـول گرفت و سرگرم عياشى و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاويه واگذار كرد.
فصل دوم : ائمه و عباسيان ، گفتار دوم : اقدامات ائمه اطهار
1. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام
          مقدمه
          اوضاع سياسى در عهد امام صادق عليه السلام
          علت امتناع امام عليه السلام
          اوضاع اجتماعى عصر امام
          ويژگى هاى زمان امام صادق عليه السلام
          مقايسه زمان امام حسين و زمان امام صادق عليهماالسلام
          جنگ عقايد
          برخورد امام صادق عليه السلام با جريانهاى فكرى مختلف
          اهتمام شيعه به مسائل تعقلى
          عوامل مؤ ثر در نشاط علمى زمان امام صادق عليه السلام
2. حضرت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام
          مقدمه
          امام در زندان بصره
          امام در زندانهاى مختلف
          درخواست هارون از امام عليه السلام
          علت دستگيرى امام عليه السلام
          هارون و موسى بن جعفر عليه السلام
          نفوذ معنوى امام عليه السلام
          صفوان جمال و هارون
          قدرت روحى امام عليه السلام
          موجبات شهادت امام عليه السلام
          چگونگى شهادت امام عليه السلام
3. حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام
          مقدمه
          رفتار عباسيان با علويان
          مسئله ولايتعهدى امام رضا عليه السلام و نقلهاى تاريخى
          مسائل مشكوك
          بررسى فرضيه ها
          مسلمات تاريخ
          استدلال حضرت رضا عليه السلام
          ولايت جائر
          نماز عيد قربان
          پرسش و پاسخ
4. حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
          مقدمه
          محافظت شديد
          شهادت امام عليه السلام
5. حضرت صاحب الزمان عج
          مقدمه
          انتظار فرج
          دو گونه انتظار
          انتظار ويرانگر
          انتظار سازنده
          مشخصات انتظار بزرگ
          بيان على عليه السلام درباره مهدى موعود
          اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام
          اعتقاد به مهدويت در جهان تسنن
          بيان حافظ
چكيده مطالب
1. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام (288)
          مقدمه
          
امـام صـادق عـليـه السـلام در مـاه ربـيـع الاول سـال 83 هـجـرى در زمـان خـلافـت ((عـبـدالمـلك بـن مـروان )) امـوى بـه دنـيـا آمـد و در ماه شـوال يا ماه رجب در سال 148 هجرى در زمان خلافت ((ابوجعفر منصور عباسى )) از دنيا رحـلت كـرد. در زمـان يـك خـليـفه باهوش سفاك اموى به دنيا آمد و در زمان يك خليفه مقتدر بـاهـوش و سـفـاك عـبـاسـى از دنـيـا رحـلت كـرد، و در آن بـين ، شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان ديگر بود.
مـادر آن حضرت ، همان طورى كه در كافى و بحار(الانوار) و ساير كتب ضبط شده ، ((ام فروه )) دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود.(289)
در ايـنـجـا (290) لازم اسـت اشـاره اى بـه اوضـاع سياسى زمان حضرت صادق عليه السلام بكنم ... .
          اوضاع سياسى در عهد امام صادق عليه السلام
          
در زمـان امـام صـادق عـليـه السـلام خـلافـت از دودمـان امـوى بـه دودمـان عـبـاسـى مـنـتـقـل شد. عباسيان از بنى هاشم اند و عموزادگان علويين به شمار مى روند. در آخر عهد امـويـيـن كه كار ((مروان بن محمد))، آخرين خليفه اموى ، به عللى سست شد، گروهى از عباسيين و علويين دست به كار تبليغ و دعوت شدند.
عـلويـيـن دو دسـتـه بـودند: بنى الحسن كه اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسين كه اولاد سيدالشهداء بودند. غالب بنى الحسين كه در راءسشان حضرت صادق عليه السلام بود از فـعـاليـت ابـا كـردنـد. مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذيرفت . ابتداى امر سخن در اطراف علويين بود. عباسيين به ظاهر به نفع علويين تبليغ مى كردند.
((سـفـاح )) و ((مـنـصـور)) و بـرادر بـزرگـتـرشان ((ابراهيم الامام )) با ((محمد بن عـبـدالله بـن الحسن بن الحسن )) معروف به ((نفس ‍ زكيه )) بيعت كردند و حتى منصور ـ كه بعدها قاتل همين محمد شد ـ در آغاز امر، ركاب عبدالله بن حسن را مى گرفت و مانند يك خـدمـتـكـار جـامـه او را روى زيـن اسـب مـرتـب مـى كرد، زيرا عباسيان مى دانستند كه زمينه و مـحـبـوبـيـت از عـلويـيـن اسـت . عـبـاسـيـيـن مـردمـى نـبـودنـد كـه دلشـان بـه حال دين سوخته باشد؛ هدفشان دنيا بود و چيزى جز مقام و رياست و خلافت نمى خواستند. حضرت صادق عليه السلام از اول از همكارى با اينها امتناع ورزيد.
بـنـى العـبـاس از هـمـان اول كـه دعـات و مـبلغين را مى فرستادند، به نام شخص معين نمى فـرسـتـادنـد؛ بـه عـنـوان ((الرضـا مـن آل مـحـمـد)) يـا ((الرضـى مـن آل مـحـمـد)) يـعـنـى ((يكى از اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه شايسته باشد)) تـبـليـغ مى كردند و در نهان ، جاده را براى خود صاف مى كردند. دو نفر از دعات آنها از هـمـه مـعـروفـتـرنـد: يـكـى عـرب بـه نـام ((ابـوسـلمـه خـلال )) كـه در كـوفـه مـخـفـى مـى زيـسـت و ساير دعات و مبلغين را اداره مى كرد و به او ((وزير آل محمد)) لقب داده ـ بودند ـ و اولين بار كلمه ((وزير)) در اسلام به او گفته شد ـ و يكى ايرانى كه همان سردار معروف ، ((ابومسلم خراسانى )) است و به او ((امير آل محمد)) لقب داده بودند.
مـطابق نقل مسعودى در مروج الذهب ، بعد از كشته شدن ابراهيم امام (برادر بزرگتر سفاح و مـنـصـور كه سفاح را وصى و جانشين خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر اين شد كه دعـوت را از عـباسيين به علويين متوجه كند. دو نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله يك نفر فرستاد، يكى براى حضرت صادق عليه السلام كه در راءس و رئيس بنى الحـسـيـن بود، و يكى براى عبدالله بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنى الحسن بود. امام صـادق عليه السلام به آن نامه اعتنايى نكرد و هنگامى كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست ، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود: جواب نامه ات اين است .
امـا عـبـدالله بـن الحـسـن فـريـب خـورد و خـوشـحـال شـد و بـا ايـن كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـه او فرمود كه فايده ندارد و بنى العـبـاس نـخـواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد، عبدالله قانع نشد. و قـبـل از آنـكـه جـواب نـامه عبدالله به ابوسلمه برسد، سفاح كه به ابوسلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابومسلم ، ابوسلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كـشـتـه انـد، و بعد هم خود عبدالله و فرزندانش ‍ گرفتار و كشته شدند. اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت .
          علت امتناع امام عليه السلام
          
ابا و امتناع امام صادق عليه السلام تنها به اين علت نبود كه مى دانست بنى العباس مانع خـواهـنـد شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد؛ اگر مى دانست كه شهادت آن حضرت براى اسـلام و مـسلمين اثرى بهتر دارد شهادت را انتخاب مى كرد، همان طورى كه امام حسين عليه السـلام بـه هـمـين دليل شهادت را انتخاب كرد. در آن عصر ـ كه به خصوصيات آن اشاره خـواهـيم كرد ـ آن چيزى كه بهتر و مفيدتر بود رهبرى يك نهضت علمى و فكرى و تربيتى بـود كـه اثـر آن تـا امروز هست ، همان طورى كه در عصر امام حسين عليه السلام آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آن طور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقى است .
جان مطلب همين جاست كه در همه اين كارها، از قيام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرها، و از سـكـوت و تـقـيـه هـا بـايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد. اينها امورى نـيـسـت كـه بـه شـكـل يـك امـر تـعـبـدى از قـبـيـل وضـو و غـسـل و نـمـاز و روزه صـورت بـگـيـرد. اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق مى كند. گاهى اثر قيام و جهاد براى اسلام نافع تر است و گـاهـى اثر سكوت و تقيه ؛ گاهى شكل و صورت قيام فرق مى كند. همه اينها بستگى دارد بـه خـصـوصـيـت عـصـر و زمان و اوضاع و احوال روز، و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد. اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام مى رساند.
          اوضاع اجتماعى عصر امام
          
امـام صـادق عـليـه السـلام در عـصـر و زمانى واقع شد كه علاوه بر حوادث سياسى ، يك سـلسـله حـوادث اجتماعى و پيچيدگى ها و ابهام هاى فكرى و روحى پيدا شده بود. لازمتر ايـن بـود كـه امـام صادق عليه السلام جهاد خود را در اين جبهه آغاز كند. مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام كه در نيمه اول قرن دوم مى زيست با زمان سيدالشهداء عليه السلام كه در حدود نيمه قرن اول بود خيلى فرق داشت .
در حـدود نـيـمـه قـرن اول در داخـل كشور اسلامى براى مردمانى كه مى خواستند به اسلام خـدمـت بـكنند يك جبهه بيشتر وجود نداشت و آن ، جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود. سـايـر جـبـهـه ها هنوز به وجود نيامده بود و يا اگر به وجود آمده بود اهميتى پيدا نكرده بود.
حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فكرى هنوز بـه بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى كردند؛ اما بعدها و در زمانهاى بعد تدريجا بـه عـلل مـخـتلف جبهه هاى ديگر به وجود آمد ـ جبهه هاى علمى و فكرى ـ يك نهضت علمى و فـكـرى و فـرهـنـگـى عـظـيـم در مـيـان مـسـلمـيـن آغـاز شـد؛ نـحـله هـا و مـذهـبـهـا در اصول دين و فروع دين پيدا شدند.
بـه قـول يـكـى از مـورخـيـن ، مـسلمانان در اين وقت از ميدان جنگ و لشكركشى ، متوجه فتح دروازه هـاى عـلم و فـرهـنـگ شـدنـد. عـلوم اسـلامـى در حـال تـدويـن بـود. در ايـن زمـان ، يـعنى در زمان امام صادق عليه السلام از يك طرف زد و خورد امويها و عباسيها فترتى به وجود آورد و مانع بيان حقايق را تا حدى از بين برد، و از طرف ديگر در ميان مسلمانان يك شور و هيجان براى فهميدن و تحقيق پيدا شد. لازم بود شخصى مثل امام صادق عليه السلام اين جبهه را رهبرى كند و بساط تعليم و ارشاد خود را بـگـسـتـرانـد و بـه حـل مـعـضـلات عـلمـى در مـعـارف و احـكـام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمينه ها نبود؛ همچو استعداد و قابليت و شور و هيجانى در مردم نبود.
در تـاريـخ زنـدگـى امـام صـادق عـليـه السـلام يـك جـا مـى بـيـنيم زنادقه و دهريينى از قـبـيـل ((ابـن ابى العوجاء)) و ((ابوشاكر ديصانى )) و حتى ((ابن مقفع )) مى آيند و بـا آن حـضـرت مـحـاجـه مـى كـنـنـد و جـوابـهـاى كـافـى مـى گـيـرنـد. احـتـجـاجـات بسيار مفصل و طولانى از آن حضرت در اين زمينه ها باقى است كه به راستى اعجاب آور است .
((تـوحـيـد مـفـضـل )) كـه رسـاله اى اسـت طـولانـى در ايـن زمـيـنه ، در اثر يك مباحثه بين مـفـضـل از اصـحـاب آن حـضـرت و يـك نـفـر دهـرى مـسـلك و رجـوع كـردن مفضل به امام صادق عليه السلام پديد آمد.
در جـاى ديـگـر مـى بـيـنـيـم كـه اكـابـر مـعـتـزله از قـبـيـل ((عـمـرو بـن عـبـيـد)) و ((واصـل بـن عـطـا)) كـه مـردمـان مـفـكـرى بـودنـد و مـى آمـدنـد و در مسائل الهى يا مسائل اجتماعى سؤ ال و جواب مى كردند و مى رفتند.
در جـاى ديـگـر، فـقهاى بزرگ آن عصر را مى بينيم كه يا شاگردان آن حضرت اند و يا بـعـضـى از آنـها مى آمدند و از آن حضرت سؤ الاتى مى كردند. ((ابوحنيفه )) و ((مالك ))، معاصر امام صادق اند و هر دو از محضر امام عليه السلام استفاده كرده اند. ((شافعى )) و ((احـمـد بـن حـنبل )) شاگردان شاگردان آن حضرت اند. مالك در مدينه بود و مكرر بـه حضور امام عليه السلام مى آمد و خود او مى گويد: وقتى كه به حضورش مى رسيدم و به من احترام مى كرد، خيلى خرسند مى شدم و خدا را شكر مى كردم كه او به من محبت دارد. مالك درباره امام صادق عليه السلام مى گويد:
(( كـان مـن عـظـمـاء العـبـاد، و اءكـابـر الزهـاد، و الذيـن يـخـشـون الله عـز و جل ، و كان كثير الحديث ، طيب المجالسة ، كثير الفوائد)) .
از بـزرگـان و اكـابـر عـبـاد و زهـاد بود و از كسانى بود كه خوف و خشيت الهى در دلش قـرار داشـت . او مردى بود كه حديث پيغمبر را زياد مى دانست ، خودش محضر بود، مجلسش پرفايده بود.
و باز مالك مى گويد:
(( مـا راءت عـيـن و لا سـمـعـت اذن و لا خـطـر عـلى قـلب بـشـر اءفضل من جعفر بن محمد.))
يـعـنـى چـشـمـى نـديـده و گـوشـى نشنيده و به دلى خطور نكرده ، كسى از جعفر بن محمد فاضل تر باشد.
ابوحنيفه مى گفت :
(( ما راءيت اءفقه من جعفر بن محمد.))
از جعفر بن محمد فقيه تر و داناتر نديدم .
مـى گـويـد: وقـتـى كـه جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد، منصور به من گفت كه سـخـت تـريـن مـسـائل را بـراى سـؤ ال از او تـهـيـه كـنـم . مـن چهل مساءله اين چنين تهيه كردم و رفتم به مجلسش . منصور مرا معرفى كرد. امام فرمود: او را مـى شـنـاسـم ، پـيـش مـا آمـده اسـت . بـعـد بـه امـر مـنـصـور مـسـائل را طرح كردم . در جواب هر يك فرمود: عقيده شما علماى عراق اين است ، عقيده فقهاى مـديـنـه ايـن اسـت ، و خـودش گـاه بـا مـا مـوافـقـت مـى كـرد و گـاه بـا اهل مدينه ، گاهى هم نظر سومى مى داد.
در جـاى ديـگـر ((مـتـصـوفـه )) را مـى بـيـنيم كه به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤ ال و جواب مى كردند... .
زمان امام صادق عليه السلام زمانى بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بـود و ضـرورت ايجاب مى كرد كه امام كوشش خود را در اين صحنه و اين جبهه قرار دهد. هميشه بايد در اين گونه امور به اثر كار توجه داشت .
سيدالشهداء عليه السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد، قيام كرد و شهيد شد و اثرش هـنـوز هم باقى است ؛ امام صادق عليه السلام فرصت را براى تعليم و تاءسيس كانون علمى مناسب ديد، به اين كار همت گماشت . بغداد كه كانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام اسـت در زمـان امـام صادق عليه السلام بنا شد. ظاهرا ايشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده اسـت . اثـر امـام صـادق عـليـه السـلام كـه مى بينيم شيعه ، در مقدم ساير فرق ، در علوم اسلامى پيشقدم و مؤ سس شد و يا لااقل دوش به دوش ديگران حركت كرد و در همه رشته ها از ادب و تفسير و فقه و كلام و فلسفه و عرفان و نجوم و رياضى و تاريخ و جغرافى ، كـتـابـهـا نوشت و رجال بزرگ بيرون داد و عالى ترين و نفيس ترين آثار علمى را به جهان تحويل داد.
اگـر امـروز مـى بـيـنـيـم اصـلاح طـلبـانـى ، بـه رسـمـيـت مـذهـب شـيـعـه ـ بـعـد از هـزار سـال ـ اقـرار و اعـتـراف مى كنند به خاطر اين است كه شيعه يك مكتب واقعى اسلامى است و آثـار شيعى در هر رشته نشان مى دهد كه ديگر نمى توان اتهامات سياسى به آن بست . اين آثار، مولود ايمان و عقيده است ؛ سياست نمى تواند اين چنين فقه يا اخلاق يا فلسفه و عـرفـان يـا تـفـسـيـر و حـديـثـى بـه وجـود آورد. رسـمـيـت امـروز شـيـعـه معلول طرز كار و عمل آن روز امام صادق عليه السلام است .
          ويژگى هاى زمان امام صادق عليه السلام (291)
          
زمـان حـضـرت صـادق عـليـه السلام از نظر اسلامى يك زمان منحصر به فرد است ، زمان نـهـضـتـهـا و انـقـلابـهـاى فـكرى است بيش از نهضتها و انقلابهاى سياسى . زمان حضرت صـادق از دهـه دوم قـرن دوم تـا دهـه پـنـجـم قـرن دوم اسـت ، يـعـنـى پـدرشـان در سـال 114 (هـجـرى ) از دنـيـا رفـتـه انـد كـه ايـشان امام وقت شده اند و خودشان تا 148 (هـجـرى ) نـزديـك نـيمه اين قرن ـ حيات داشته اند. تقريبا يك قرن و نيم از ابتداى ظهور اسلام و نزديك يك قرن از فتوحات اسلامى مى گذرد.
دو سـه نـسـل از تازه مسلمانها از ملتهاى مختلف وارد جهان اسلام شده اند. از زمان بنى اميه شروع شده به ترجمه كتابها. ملتهايى كه هر كدام يك ثقافت و فرهنگى داشته اند وارد دنـيـاى اسـلام شـده انـد نـهـضـت سياسى يك نهضت كوچكى در دنياى اسلام بود، نهضتهاى فرهنگى زيادى وجود داشت و بسيارى از اين نهضتها اسلام را تهديد مى كرد.
((زنـادقـه )) در ايـن زمـان ظـهـور كردند كه خود داستانى هستند، اينها كه منكر خدا و دين پـيـغـمـبـر بـودنـد و بـنـى العباس هم روى يك حسابهايى به آنها آزادى داده بودند. مسئله ((تـصوف )) به شكل ديگرى پيدا شده بود. هم چنين فقهايى پيدا شده بودند كه فقه را بر يك اساس ديگرى ـ راءى و قياس و غيره ـ به وجود آورده بودند. يك اختلاف افكارى در دنياى اسلام پيدا شده بود كه نظيرش قبلش نبود، بعدش هم پيدا نشد.
زمـان حـضـرت امـام صـادق عـليـه السلام با زمان امام حسين عليه السلام از زمين تا آسمان تـفـاوت داشـت . زمـان امـام حـسـيـن عـليـه السـلام يـك دوره اخـتـنـاق كـامـل بـود و لهـذا از امـام حـسـيـن عليه السلام ، در تمام مدت امامت ايشان ، آن چيزى كه به صـورت حـديـث نـقـل شـده ظـاهرا از پنج شش ‍ جمله تجاوز نمى كند. بر عكس ، در زمان امام صادق عليه السلام در اثر همين اختلافات سياسى و همين نهضتهاى فرهنگى آن چنان زمينه اى فراهم شد كه نام چهار هزار شاگرد براى حضرت در كتب ثبت شده (است ).
لهـذا اگـر مـا فـرض كـنيم (در صورتى كه فرضش هم غلط است ) كه حضرت صادق در زمـان خـودش از نـظـر سـياسى در همان شرايطى بود كه امام حسين عليه السلام بود ـ در صـورتـى كـه ايـن طـور هـم نيست ـ از يك جهت ديگر يك تفاوت زياد ميان (موقعيت ) حضرت صادق و (موقعيت ) امام حسين بود. امام حسين ـ كه البته بر شهادتش آثار زيادى بار است ـ اگـر شـهـيـد نـمـى شـد چـه بـود؟ يك وجود معطل در خانه و در به رويش بسته ؛ ولى امام صـادق اگر فرض هم كنيم كه شهيد مى شد و همان نتايج شهادت امام حسين بر شهادت او بار بود ولى در شهيد نشدنش ، يك نهضت علمى و فكرى را در دنياى اسلام رهبرى كرد كه در سـرنـوشت تمام دنياى اسلام ـ نه تنها شيعه ـ مؤ ثر بوده است كه اين را ان شاء الله ...برايتان عرض مى كنم .
          مقايسه زمان امام حسين و زمان امام صادق عليهماالسلام (292)
          
فـاصـله ايـن دو عـصـر نـزديـك يـك قـرن اسـت . شـهـادت امـام حـسـيـن در سـال 61 هـجـرى اسـت و وفـات امـام صـادق عـليـه السـلام در سـال 148 (هـجـرى اسـت )، يـعـنـى وفـاتـهـاى ايـن دو امـام هـشـتـاد و هـفـت سال با يكديگر تفاوت دارد. بنابراين بايد گفت : عصرهاى اين دو امام در همين هشتاد و هفت سال با همديگر فرق دارد. در اين مدت اوضاع دنياى اسلامى فوق العاده دگرگون شد.
در زمـان امـام حـسـيـن يـك مسئله بيشتر براى دنياى اسلام وجود نداشت كه همان مسئله حكومت و خـلافـت بـود، هـمـه عـوامـل را هـمـان حـكـومـت و دسـتـگـاه خـلافـت تـشـكـيـل مى داد، خلافت به معنى همه چيز بود و همه چيز به معنى خلافت ؛ يعنى آن جامعه بسيط اسلامى كه به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقى بود، بحث در اين بـود كه آن كسى كه زعيم امر است كى باشد؟ و به همين جهت دستگاه خلافت نيز بر جميع شؤ ون حكومت نفوذ كامل داشت .
معاويه يك بساط ديكتاتورى عجيب و فوق العاده اى داشت ، يعنى وضع و زمان هم شرايط را براى او فراهم داشت كه واقعا اجازه نفس ‍ كشيدن به كسى نمى داد... وضع عجيبى بود. در هـمـه نماز جمعه ها اميرالمؤ منين را لعن مى كردند؛ در حضور امام حسن عليه السلام و امام حـسـيـن عـليـه السـلام امـيـرالمـؤ مـنـيـن را بـالاى مـنـبـر در مـسـجـد پـيـغـمـبـر لعـن مـى كردند.(293)
لهذا ما مى بينيم كه تاريخ امام حسين در دوران حكومت معاويه ـ يعنى بعد از شهادت حضرت امير تا شهادت خود حضرت امام حسين ـ يك تاريخ مجهولى است ، هيچ كس كوچكترين سراغى از امام حسين نمى دهد، هيچ كس يك خبرى ، يك حديثى ، يك جمله اى ، يك مكالمه اى ، يك خطبه اى ، يـك خـطـابه اى ، يك ملاقاتى را نقل نمى كند. اينها را در يك انزواى عجيبى قرار داده بـودنـد كه اصلا كسى تماس هم نمى توانست با آنها بگيرد. امام حسين با آن وضع اگر پـنـجـاه سـال ديـگـر هـم عـمـر مـى كـرد بـاز هـمـيـن طـور بـود يـعـنـى سـه جـمـله هـم از او نقل نمى شد، زمينه هر گونه فعاليت گرفته شده بود.
در اواخـر دوره بـنـى امـيـه كـه مـنـجـر بـه سقوط آنها شد، و در زمان بنى العباس ‍ عموما ـ بالخصوص در ابتداى آن ـ اوضاع طور ديگرى شد (نمى خواهم آن را به حساب آزادمنشى بنى العباس بگذارم ، به حساب طبيعت جامعه اسلامى بايد گذاشت ) به گونه اى كه :
اولا حـريـت فـكـرى در ميان مردم پيدا شد. (در اين كه چنين حريتى بوده است ، آزادى فكر و آزادى عـقيده اى وجود داشته بحثى نيست . منتها صحبت در اين است كه منشاء اين آزادى فكرى چه بود؟ و آيا واقعا سياست بنى العباس چنين بود؟)...
ثـانـيـا شور و نشاط علمى در ميان مردم پديد آمد، يك شور و نشاط علمى اى كه در تاريخ بـشر كم سابقه است كه ملتى با اين شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسـلامـى ـ يـعـنـى عـلومـى كـه مـسـتـقـيـمـا مـربـوط بـه اسـلام اسـت ، مـثـل عـلم قـرائت ، عـلم تـفـسـيـر، عـلم حـديـث ، عـلم فـقـه ، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاى مختلف ادبيات ـ و يا علومى كه مربوط به اسلام نيست ، بـه اصـطـلاح عـلوم بـشـرى اسـت يـعـنـى عـلوم كـلى انـسـانـى اسـت ، مثل طب ، فلسفه ، نجوم و رياضيات ...
در كـتـب تـاريخ نوشته اند كه ناگهان يك حركت و يك جنبش علمى فوق العاده اى پيدا مى شود و زمينه براى اين كه اگر كسى متاع فكرى دارد عرضه بدارد، فوق العاده آماده مى گـردد؛ يـعـنـى هـمـان زمـيـنـه اى كـه در زمـانـهـاى سـابـق ، تـا قبل از اواخر زمان امام باقر عليه السلام و دوره امام صادق عليه السلام اصلا وجود نداشت ، يـكـدفـعـه فـراهم شد كه هر كس ‍ مرد ميدان علم و فكر و سخن است بيايد حرف خودش را بگويد.
البته در اين امر عوامل زيادى دخالت داشت كه اگر بنى العباس هم مى خواستند جلويش را بگيرند امكان نداشت زيرا نژادهاى ديگر ـ غير از نژاد عرب ـ وارد دنياى اسلام شده بودند كـه از هـمـه آن نژادها پرشورتر همين نژاد ايرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از هـمـه شـان قويتر و نيرومندتر و دانشمندتر بين النهرينى ها و سوريه اى ها بودند كه ايـن مـنـاطـق يـكـى از مـراكـز تـمـدن آن عـصـر بـود. ايـن ملل مختلف كه آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها، زمينه را براى اين كه افكار تـبـادل شـود فـراهـم كـرد. و ايـنـها هم كه مسلمان شده بودند...بيشتر مى خواستند از ماهيت اسـلام سـر در آورنـد؛ اعـراب آن قـدرها تعمق و تدبر و كاوش در قرآن نمى كردند، ولى مـلتـهـاى ديـگـر آن چـنـان در اطـراف قـرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مى كردند كه حد نداشت ، روى كلمه به كلمه قرآن فكر و حساب مى كردند.

next page

fehrest page

back page